اصلاحات ، هم استراتژي هم تاكتيك
( نقدي بر اصلاح طلبي ناتمام )
گفت و گو با سيد غلامحسين حسن تاش
§ از نظر شما چه انتقاداتي را ميتوان به جريان اصلاحات و اصلاحطلبان وارد دانست؟ آيا اصلاح طلبان توانستهاند از تمامي توان و امكانات خود براي پيشبرد اصلاحات بهره جويند ؟ آيا جنبش اصلاحطلبي با بن بستهايي مواجه گشته يا خير و اگر چنين است، چگونه ميتواند از اين بن بست ها خارج شود ؟
q ابتدا بايد عرض كنم كه امروز بيش از هر زمان ديگري نقد اصلاحات ( آنچه كه در سالهاي اخير با عنوان جنبش اصلاحات انجام شد و كساني كه مدعيان و مديران اصلاحات بودند ) اهميتيافته است. چراكه از سويي درطول دوران بعد از انقلاب، اين جنبش، اتفاق بزرگ و مهمي بوده است كه رخ نموده و ازسوي ديگر، مردمي كه دچار استبدادزدگي تاريخي بودهاند، يكبار به شكل بسيار قوي رأي خود را باور كرده و تأثيرگذاري خود را احساس نمودند و اگر اين روحيه دچار سرخوردگي بشود، ممكن است استبدادزدگي تاريخي دوباره احيا شود.
علاوه بر اين جنبش اصلاحطلبي، نارضايتيهاي انباشتة مردم را تخليه كرد. بنبستهاي اين جنبش ممكن است موجب شود عدهاي بهجاي اينكه از فرصت بهدستآمده براي بازنگري استفاده كنند به سمت انزواطلبي بروند.
در ايران براساس سابقة تاريخي كه وجود دارد، كارهايي را بد و اشتباه انجام ميدهيم و سپس نسبت به اصل و منطق آن كار مأيوس ميشويم و اغلب بازنگري و بررسي نميكنيم كه شايد در نحوه انجام كار و روشها مشكل داشتهايم و بايد نسبت به جزئيات تجديد نظر كنيم. گاهي هم در واقع، كار ديگري را با عنوان ديگري انجام ميدهيم، بهعنوان مثال عملاً كار ديگري انجام ميدهيم ولي اسمش را اصلاحات ميگذاريم و چون به موفقيت دست نمييابيم، نسبت به آن عنوان (ودر اين مورد ، نسبت به اصلاحات) مأيوس ميشويم. نگراني اصلي من اين است كه در اين مقطع نيز جامعه ، روشنفكران و مردم ما براساس بنبستهايي كه در اصلاحطلبي برايشان ايجاد شده است، نسبت به اصلاحات مأيوس شوند و اين آفت بزرگي خواهد بود.
واقعيت اين است كه راهي بهجز اصلاحگري وجود ندارد. دنياي امروز دنياي انقلاب نيست و زمينة جنبشهاي اجتماعي براندازانه وجود ندارد. شرايط بينالمللي نيز اين روش را اقتضا نميكند و خسارات بسيار سنگيني را به جامعه تحميل ميكند. همانطور كه از عنوان انتخاب شده نيز پيداست، اصلاحات هم تاكتيك است و هم استراتژي و نقد اصلاحات مي تواند ما را از اين يأس و انفعال خارج كند. نقد سبب ميشود كه اين باور را داشته باشيم كه اصلاحات امكانپذير است و چنانچه به مشكلات و معضلاتي برخورد كرديم، در جزئيات و روشها بوده است و بايد در آنها تجديد نظر كرد.
مقدمة ديگري كه بايد مطرح كرد اين است كه طرح نكات منفي و نقد اين جريان به هيچوجه نافي دستاوردهاي بزرگي كه اصلاحات داشته، نيست. ازجمله اين دستاوردها، جلوگيري از روندي است كه منجر به قتلهاي زنجيرهاي شد. در اينجا ما قصد نداريم به عملكرد نيروهاي معارض و درواقع محافظهكاران بپردازيم و فكر ميكنيم كم و بيش همه ميدانند كه اصلاحات زير فشار اين نيروها بوده است. چنانچه بخواهيم فهرستوار به نكاتي در نقد اصلاحطلبان و مدعيان جنبش اصلاحطلبي اشاره كنيم، اولين مسئلهاي كه قابل بررسي است، منفعل بودن جريان اصلاحات و مديران اصلاحات است. نضج گرفتن جنبش فعلي اصلاحات در ايران همانند چيزي بود كه در انقلابها رخ ميدهد و در انقلاب ايران نيز با وضوح بيشتري رخ داد. انقلاب باشتاب به پيروزي ميرسد و انقلابيون فرصت كافي براي اين كه برنامه و نقشة روشني براي ادارة جامعه و طراحي جريان اجتماعي داشته باشند، پيدا نميكنند. براي جريان اصلاحات هم شبيه چنين جرياني اتفاق افتاده است. در شرايطي كه جناح چپ و اصلاحطلبان امروز در انفعال كامل و يأس بودند، افرادي گمان كردند كه زمينههاي اجتماعي فراهم است و تحركي را در اينها ايجاد كردند و بهصورت كاملاً غيرقابل باوري در انتخابات دوم خرداد 1376 بدون اينكه آمادگي داشته باشند به پيروزي رسيدند. آنها آنقدر از اين اتفاق ذوقزده و شگفتزده بودند و برايشان غيرقابل پيشبيني بود كه در آن دو-سه ماهي كه تا تشكيل كابينه و شروع فعاليت دولت باقي بود هم فرصت طراحي و سازماندهي پيدا نكردند، لذا مشاهده ميكنيد كه جبهة دوم خرداد عملاً بعد از پيروزي اصلاحطلبان بهوجود ميآيد و نه سالها قبل از آن. من روي اين نكته تأكيد ميكنم كه اگر جنبش دومخرداد يا جبهة مشاركت و نهادهاي حزبي و سازماني اصلاحطلبان در دورة انزواي آنها بهوجود آمده بود و در آن دوران شروع به كار تشكيلاتي و برنامهريزي كرده بودند، زماني كه به قدرت و پيروزي رسيدند، داراي طرح و برنامه بودند و دچار انفعال نميشدند. اين انفعال مشكلات اساسياي بهوجود آورده كه جنبش اصلاحطلبي بايد به آن توجه كند تا اگر مجدداً براي مدتي از قدرت كنار گذاشته شد و يا كناره گرفت، اين فرصت را براي سازماندهي و رسيدن به طرح و برنامه براي ادارة جامعه مغتنم بداند و نه اينكه در لاك انزوا فرو رود.
دومين نكتهاي كه در اين رابطه مطرح است، متكي شدن جنبش اصلاحات به ويژگيهاي يك فرد خاص است و در اينجا مشخصاً بحث آقاي خاتمي مطرح ميشود. من فكر ميكنم كه اين يكي از آفات و مشكلات همه جنبشهاي معاصر ايران بوده است. ما در مليشدن صنعت نفت هم اين موضوع را ميبينيم. بهدليل اين انفعال ـ چه در جنبش ملي شدن نفت و چه در جنبش اصلاحطلبي ـ و بهدليل فقدان احزاب و گروههاي كارآمد و گسترده و محدوديت زماني كه يك جنبش از فرصت خاص اجتماعي بهرهمند ميشود تا خود را مطرح كند، فرد خاصي را در رأس جنبش مطرح ميكند و در معرض انتخاب براي مردم قرار ميدهد. اين فرد نيز از آنجا كه از خاستگاه حزبي و جايگاه حزبي تام و كاملي منبعث نيست و احياناً با خواهش و تمنا در كنار اين جنبش قرار گرفته ، روحيات و خلقياتش به شدت در جنبش تأثيرگذار ميشود. در جريان نهضت مليشدن نفت هم با بيمار شدن دكترمصدق جنبش نيز بيمار ميشد و با بهبود حال مصدق، جنبش نيز بهبود مييافت و بهطور كلي با روحيات او وضع روحيات جنبش نيز تغيير ميكرد. در اينجا هم شما ملاحظه ميكنيد كه روحيات فردي و خلقيات آقاي خاتمي نقش بسيار تعيينكنندهاي داشته است. درصورتيكه وقتي حركت فعال و تشكل يافته وجود داشته و راهبر جنبش ، منبعث از آن برنامه و تشكل باشد، شدت تأثيرگذاري ويژگيها و خلقيات افراد روي جنبش نيز متقابلاً كاهش پيدا ميكند.
§ جبهة ملي از سال 1338 تشكيلاتي را پايهگذاري كرده بود و پس از آن نهضت ملي ايجاد و نفت ملي شد. البته اين تشكيلات بهصورت جبههاي شكل و آموزش منسجمي نداشت ولي به لحاظ زماني پيش از نهضت ملي بود.
q در يك حزب مقتدر و حركت منسجم حزبي نقش افراد تا حدود زيادي تقليل پيدا ميكند، ولي در احزاب ضعيف و حركت انفعالي، نقش افراد بسيار تعيينكننده ميشود، بههرحال افراد، خلقيات، سليقهها و ظرفيتهايي دارند كه وقتي نقش تعيينكننده و محوري پيدا ميكنند آن ويژگيها محور ميشوند. يك جنبش اجتماعي اگر بخواهد نقش افراد را كاهش دهد، بايد به تقويت بنيانهاي حزبي و ساختارهاي نهادي روي بياورد.
نكتة ديگري كه در رابطه با نقد جنبش اصلاحات مطرح ميشود، اين است كه كساني بهعنوان اصلاحگر خود را مطرح ميكنند كه خود زماني در حاشية قدرت بودهاند. پس وقتي ما بحث اصلاحات را مطرح ميكنيم، اين چنين مينمايد كه حتماً اتفاقي افتاده و اشكالي وجود داشته كه ما ميخواهيم آن را اصلاح كنيم، بنابر اين آنها را زماني ميتوان بهعنوان اصلاحگر پذيرفت كه بهطور جدي به نقد گذشتة خودشان بپردازند. ما ميبينيم كه جنبش اصلاحات به نقد اساسي گذشتة خود نپرداخته و حتي هماكنون هم نسبت به عملكرد گذشتهاش تعصب نشان ميدهد. دستاندركاران جنبش اصلاحات از عملكرد گذشتة خودشان كه اغلب با تحصيلات بسيار پايينتر از امروز و با تجربة نزديك به صفر انجام شده دفاع ميكنند و توجيه ميكنند كه آن عملكرد، مقتضاي آن دوران بوده است، چه اطميناني وجود دارد كه اشتباهات امروز هم در آينده بهعنوان اقتضاي اين دوران درنظر گرفته نشود؟ هر جريان اصلاحطلبي پيش از هرچيز بايد به نقد جدي خود بپردازد و بتواند اطمينان جامعه را جلب كند كه اشتباهات گذشتة خود را تكرار نخواهد كرد.
نقد ديگري كه به اين جنبش وارد ميشود اين است كه جبهة دوم خرداد و جبهة اصلاحات پس از پيروزي در انتخابات ـ آن هم بهصورت نامتحد ـ شكل گرفت. در ادبيات سياسي دو تعريف حدي كاملاً متناقض در مورد اصلاحات وجود دارد. يك تعريف اين است كه كساني در شرايط حكومت توتاليتر، اصلاحات را بهعنوان جايگزين براي انقلاب مطرح ميكنند، يعني با توجه به اين كه انقلاب هزينة بسيار سنگيني دارد، براي تغيير حكومت و براندازي، راهحل اصلاحي را برميگزينند. در تعريف ديگر گفته ميشود در حكومتهاي مردمسالار، وقتي مشروعيت حكومت كاهش مييابد، افرادي جنبش اصلاحات را براي تجديدنظر در اشتباهات و جلب توجه مردم و بالابردن مشروعيت حكومت مطرح ميكنند ، يعني نه تنها هدف اصلاحات براندازي نيست، بلكه دقيقاً براي تحكيم قدرت و حكومت مطرح ميشود.
اما در جريان اصلاحات مورد بحث، افرادي از دو سر اين طيف و افرادي از بينابين اين طيف وارد شدند ( ما ميتوانيم وضعيتهاي بينابين اين طيف را هم تعريف كنيم )، يك عده كساني هستند كه تعارض جدي با تشكيلات قدرت ندارند، فقط مسئلهشان اين است كه خودشان از قدرت رانده شدهاند. كساني ديگر هم هستند كه تغيير محدودي را در قانون اساسي ميخواهند، ولي مايل به تغييرات اساسي در نظام نيستند. من قصد ندارم برخورد ارزشي با اين مسئله داشته باشم و بگويم كدام يك درست ميگويند و كدام يك اشتباه ميكنند و هيچ اشكالي هم ندارد كه همة اينها به جنبش اصلاحات بپيوندند، اما به شرطي كه تعريف روشني از اشتراكات و تفاوتهاي خود داشته باشند و مشخص شود كه تا كجا با هم سازگار و در كجا با هم ناسازگارند، نه اين كه تازه در طول راه بخواهند اشتراكات خود را مشخص و تعارضهاي خود را آشكار كرده و مردم و جامعه را دچار سردرگمي كنند.
نكتة بعدي كه در نقد جريان اصلاحات قابل طرح است، بيبهرهگذاشتنِ ظرفيتهاي موجود است؛ به عبارت ديگر، تمركز توجه به نيمة خالي ليوان و عدم توجه به نيمة پر آن. درواقع تمام انرژي جريان اصلاح طلب و مديران جريان اصلاحات متوجه اين شد كه چه چيزهايي ندارند و چه محدوديتهايي دارند. به نظر من آنها از ظرفيتهايي كه در چارچوب قوة مقننه و مجريه در اختيارشان قرار گرفت، استفاده كافي و مطلوب نكردند. من مثالي در اين رابطه ميزنم: در ترکيه مسلمانان بعد از اربكان بهطور كامل از قدرت رانده شدند، ولي آنها در كارهاي شهري، ادارة شهرها و شوراهاي شهر و شهرداريها موفقيت و كارايي زيادي از خود نشان دادند و اين موفقيت و كارايي سبب شد كه مردم به آنها اطمينان كرده و بر اثر اين اطمينان، آنها بتوانند قدرت بسيار محدود خود را گسترش بدهند. اطلاحطلبان حتي اگر در مجموعة قوة مجريه و مقننه، تنها بيست درصد از كل قدرت را در اختيار داشتند، با اين وجود ميتوانستند اين قدرت را با نشاندادن كارايي و جلب اعتماد مردم گسترش و افزايش دهند، اما با تركيب يك دولت ضعيف و با متمركزشدن تمام انرژي روي مسائل سياسي، اين فرصتها از دست رفته است. بارزترين نمونه اين مسئله را ميتوانيم در شوراي شهر تهران و شهرداري تهران بررسي كنيم. اشتباه استراتژيكي كه صورت گرفت اين بود كه شورايي كه وظيفه داشت به حل مشكلات شهري مردم بپردازد و در يك پايتخت بزرگ، اطمينان مردم را نسبت به كارايي و توانايي اصلاحطلبان فراهم كند، مركز ثقل درگيريهاي اساسي سياسي و استراتژيك كشور شد و وضع به جايي رسيد كه بدترين شهرداران براي تهران انتخاب شدند و شوراي شهر به بنبستي جدي رسيد كه حتي مردم را هم آزرده و خسته كرد. با همين قدرت بيستدرصدي و اندك كه در اختيار بود و از طريق يك قدرت مقتدر و نظام تصميمگيري قوي ميشد حريف را تحت تأثير قرار داد تا احساس خطر كند و بفهمد كه اينها با كارآمدي خود رضامندي مردم را جلب كرده اند، اما چنين نشد .
§ اما شوراهاي شهر در شهرستانها عملكرد خوبي داشتند، به خصوص در تقسيم آب شمال در دوران قحطي.
q قطعاً همين طور است ، مثال شوراي شهر تهران را براي تأييد اين مطلب زدم كه دعواهاي سياسي بايد بر عهدة نهادهاي ديگري گذاشته ميشد و شوراي شهر تهران با اهميت و آثار گستردهاي كه دارد بايد روي نشان دادن كارايي خود متمركز ميشد و از اين فرصت و ظرفيت به شكل مطلوب تري استفاده مي شد .
از نظر من يكي ديگر از انتقادهاي اساسي كه به جريان اصلاحات وارد است، بيتوجهي به بسياري از خواستهها و مطالبات مردم است. جريان اصلاح طلب بر موج مطالبات مردم سوار شد و خود را مطرح كرد، ولي در عمل نسبت به بسياري از اين مطالبات بيتفاوت ماند و تنها بخش محدودي از اين مطالبات را كه مورد علاقهاش بود مطرح و دنبال كرد. اگر بخواهيم فهرستي از مطالبات مغفولمانده را ارائه دهيم، مجال خود را مي خواهد ، در اين فرصت تنها ميتوانم به چند مورد مهم اشاره كنم : نخست روابط اليگارشيك است؛ بدون شك اگر بررسي اجتماعي صورت بگيرد، همواره يكي از نارضايتيهاي مردم، توسعة روابط اليگارشي و حاكميت رابطه بر ضابطه در انتخابات و انتصابات كارگزاران بوده است كه متأسفانه جنبش اصلاحطلبي هم اين روابط الگارشيك را ادامه داده و مشكل حاكميت رابطه بر ضابطه را داشته است. بحث كارايي كه پيشتر به آن اشاره كردم و اصلاح نظام تصميمگيري نيز يكي از خواستهاي مردم بوده است. مردم احساس ميكردند كه دستگاه اجرايي از كارايي لازم برخوردار نيست و تصميمات درستي در جهت حل مشكلات گرفته نميشود و بهجاي اين كه مشكلات حل شود به تأخير انداخته شده و دور زده ميشود. هماكنون هم مشاهده ميكنيد كه اين ضعف نظام تصميمگيري و كارايي، همچنان ادامه يافته است. بارزترين نمونهاي كه ميتوانم به آن اشاره كنم، مسئلة بنزين است كه در مقاطع تنظيم بودجههاي سالانه و در مقاطع تنظيم برنامههاي پنجساله اين مشكل، به تناوب تكرار ميشود، ولي هيچگاه يك تصميم اساسي و جدي و همهجانبه درباره آن گرفته نشده و همواره مشكل به تعويق انداخته شده و حادتر ميشود و از اين نمونهها فراوان است.
يكي ديگر از مطالبات مردم كه مورد بيتوجهي قرار گرفته، مسئلة مقابله با فساد اداري و حاكميت است تا آنجا كه مسائل عمدتاً سياسي شده است. دو مثال مهم در اين زمينه پروندة شهرام جزايري و پروندة نفت است.
يكي از نقدهاي ديگري كه من به جنبش اصلاحات دارم، حفظ "گفتمان مسلط نفتي" ملت با دولت است.دولت نفتي متكي به درآمد مستقل خارج از چرخة اقتصادي مردم، برخورد قيم مآبانه با مردم دارد. اين كه دولت تعيين ميكند كه مثلاً سوبسيد بدهد يا ندهد و ارادة انجام كارها را بهطور كامل در دست ميگيرد، گفتمان مسلط نفتي است كه پس از محوريت يافتن نفت در اقتصاد ايران همواره در دولتهاي ايران وجود داشته است. در دولت اصلاحات هم اين گفتمان مسلط روز به روز تقويت شده و در سالهاي اخير نيز همين گفتمان حاكميت پيدا كرده است.
مورد ديگر ، پايبند نماندن به شعارهايي چون آزادي اطلاعات، شفافيت اطلاعات و اطلاعرساني در همة زمينههايي است كه حتي امكان دارد به زيان خود جنبش اصلاحات هم باشد كسيكه موضوع آزاديخواهي، گسترش اطلاعات و اطلاع رساني، برايش نهادينه و دروني شده باشد، بايد اين اصل را حتي در جايي كه به زيان خودش نيز هست، بپذيرد. اما شما ميبينيد كه در بعضي روزنامههاي وابسته به جريان اصلاحات، نسبت به موضوعاتي كه به آن بيعلاقه هستند، حتي حاضر به انتشار اخبار سادة بدون تجزيه و تحليل و جانبداري هم نيستند؛ با برخي از پديدهها و موضوعها و رويدادها چنان برخورد ميكنند كه گويي چنين چيزي اصلاً در جامعه اتفاق نيفتاده است. مثالي كه در اين مورد ميتوان زد همان چيزي است كه در نفت اتفاق افتاده و اين موضوع كاملاً ناديده گرفته شده است.
انتقاد ديگري كه ميتوان در اين زمينه مطرح كرد، بيتوجهي به مسئلة اخلاق، هنجارهاي اجتماعي و فرهنگي و غرق شدن در مسائل سياسي است. جريان اصلاحاتي كه در ايران مطرح شده، درواقع اصلاحگري ديني و اجتماعي بوده است. درنتيجه نميتوانست درمورد مسائل و ناهنجاريهاي اجتماعي بيتفاوت باشد. اين ناهنجاريها و سقوط هنجارهاي اجتماعي و اخلاقي بايد ريشهيابي ميشد و با آن ريشهها برخورد جدي صورت ميگرفت. از نظر من يكي از ريشههاي جدي فروريختن اخلاقي و هنجارهاي اجتماعي، وجود فساد در طبقات حاكم است ، واقعيت اين است كه متأسفانه مردم زماني كه چنين وضعيتي را مشاهده ميكنند، خود را در بسياري از بياخلاقيها مجاز و محق ميدانند. اگر با اين ريشهها برخورد شود، طبيعتاً آثار اجتماعي گستردهاي هم خواهد داشت.
انتقاد ديگر؛ ناتواني در سازماندادن و نهادينهكردن ارتباط با مردم و بهويژه ارتباط با نخبگان جامعه است. حركتي كه با سوار شدن در اتوبوس و حضور اين گونه در جامعه آغاز شد، بهتدريج از جامعه و حتي از نخبگان فاصله گرفت و نتوانست اين ارتباط را سازماندهي كند و اين رابطه بهتدريج به ضعف و خاموشي گرايش پيدا كرد، بهطوريكه مثلاً ما در فرايند تدوين برنامة چهارم، اوج اين مسئله را مشاهده ميكنيم. تدوين برنامة چهارم، كاملاً در غياب روشنفكران و نخبگان جامعه صورت گرفت و به قدري بسته عمل شد كه تقريباً بيسابقه است. نقد ديگري كه در اين رابطه قابل ذكر است، جداشدن تدريجي از پشتوانة اصلي اين جنبش يعني رأي مردم و رويآوردن بيش از پيش به چانهزني در سطوح بالاست .
§ در مورد برخورد جنبش اصلاحات با حركت دانشجويي چه نظري داريد ؟
q در اين مورد بحث مفصلي قابل طرح است كه شايد در اينجا مجال آن نباشد، در اين حد اشاره ميكنمكه جنبش مدعي اصلاحات بهدليل همان ضعف هاي تشكيلاتي و ساختاري كه اشاره شد اضافه باري سنگين را به دانشجويان و تشكلهاي دانشجويي و همچنين به مطبوعات تحميل كرد. به هر حال هم حركت دانشجويي و هم مطبوعات، ظرفيتها و محدوديتهاي خود را دارند و خصوصاً تحميل اضافه باري به دانشگاهها ممكن است در بلندمدت آثار منفي ديگري داشته باشد
در پايان اين گفتوگو لازم ميدانم يك بار ديگر به نوعي ديگر همان نكتهاي را كه در مقدمه ذكر شد تكرار كنم كه: نزاع قدرت و اصلاح طلبي ، هريك الزامات خود را دارند و مردمِ هوشمند ما در وراي شعارها همهچيز را بهخوبي تشخيص ميدهند.