مراحل دگرگوني حكومت ها از ديدگاه ابن خلدون
به دلايلي
چند نميتوان ابنخلدون را در جرگه مورخيني دانست كه تنها در انديشه ثبت وقايع
تاريخي بودهاند. مطالعه نظريات ابنخلدون، اين نكته را روشن ميسازد كه او در
تحليل تاريخ، ما را به كنكاش در قوانين حاكم بر اجتماع فرا ميخواند كه او خود آن
را "علم عمران" ناميده است.
ابن خلدون ميگويد: تاريخ در ظاهر بيش از خبرهايي چند از روزگاران
گذشته و دولتها نيست؛ ليكن بيشتر كساني كه در اين فن مطالبي را به رشته تحرير
كشيدهاند، راه خطا پيمودهاند؛ يا به علت عدم اهتمام به صحت آنچه به تحرير در
آوردهاند يا به سبب اين كه خيالبافي نقش مهمي در ايشان داشته است و احياناً حوادث
بيارزش را ياد كرده، از وقايع مهم غفلت ورزيدهاند و بدون اين كه به خود زحمت
تحقيق بدهند، لاحِق از سابق نقل كرده است.(1)
بر اين اساس، ابنخلدون در راه تدوين
نظريات تاريخي خود مانند انديشمندي عمل ميكند كه به دنبال كشف قوانين حاكم بر
جامعه است. دكتر آلبرت نصري(2) بر اين اعتقاد است كه مقدمه ابنخلدون
بر تاريخ، پيش زمينه نظريات جامعهشناسانه اگوست كُنت در قرن نوزدهم ميباشد.
ابنخلدون
كتاب خود را به يك مقدمه و سه كتاب (فصل) ميآرايد و در مقدمه از اهميت و امتياز
علم تاريخ بحث ميكند. در كتاب اول، از عمران وعوارض ذاتي آن مانند ملك و سلطنت و
ساختار معيشتي جامعه سخن ميگويد، در كتاب دوم به تحليل دولتهاي عرب "امويان
و عباسيان" و همچنين دولتهاي مشهوري چون ايران، روم، يونان و … ميپردازد و در كتاب سوم از اخبار بربران و موالي و قبايل و
همچنين اقوام مغربزمين ياد ميكند.
امّا آنچه را كه در اين نوشتار دنبال ميكنيم،
تحليل ابنخلدون در زمينه مراحل دگرگوني حكومتهاست. در اين راستا خود را نيازمند آن
ميبينيم تا با اخذ مفاهيم بنيادي و پايهاي انديشه ابنخلدون، زمينه را براي فهم
هر چه بيشتر نظريه او در تبيين مراحل دگرگوني حكومتها فراهم كنيم. در اين نوشتار
نقل قولها از ابنخلدون، مستند به كتاب "برداشت و گزيدهاي از مقدمه ابنخلدون"
از انتشارات دانشگاه ملي ايران است.
ابنخلدون
بر اين اعتقاد است كه از كشاكش نسل چهارم با بازماندگان نسلهاي پيشين، انشعابي
جديد شكل ميگيرد كه به تدريج نظام سياسي، اجتماعي را تحت تأثير خود قرار ميدهد و
آن را به سوي فروپاشي سوق ميدهد.
جايگاه
عصبيت در انسجام يك مجموعه سياسي اجتماعي
عصبيت از
ديدگاه ابنخلدون، تعلق خاطر يك فرد به مجموعه خويش است. او پديد آمدن اين حالت را
ناشي از دو گونه برخورد ميداند؛ يا اين كه متكي بر صله رحم و كمك و دلجويي از
خويشان است، يا بر پايه تعهداتي است كه فرد را ملزم ميكند هم نسب خويش را در
روزگار سختي ياري دهد. او در كتاب اول باب دوم ميگويد: "عصبيت در رياست نقش
خود را ايفا ميكند، زيرا رياست با غلبه و پيروزي حاصل ميشود. پس هر كسي عصبيتش
قويتر از عصبيت ديگري باشد، رياست نصيب او ميگردد و پيوسته رياست از گروهي به
گروه قويتر انتقال مييابد.(3)
ابنخلدون
تأسيس يك نهاد اجتماعي و همچنين مراحل استقرار آن را در يك منحني صعودي ـ نزولي
رسم ميكند. او بر اين اعتقاد است كه جايگاه ارجمند مؤسس، در يك روند تدريجي به
اعقاب او منتقل ميشود، بيآنكه جانشينان رنج پيشگامان خود را احساس كنند. آنها
از رنجهاي پدران خود سخنها شنيدهاند، بيآن كه بتوانند سختيهاي وارده بر آنها
را لمس كنند.
ابنخلدون ميگويد:
"عصبيت پيروزمند با دست يافتن به اموال و ثروتهاي جريان مغلوب به نقطه
برخورداري و تنعم ميرسد و به همين دليل شجاعت و عصبيت خود را از دست ميدهد تا آن
جا كه فرزندان و اعقاب آنها از خدمت يكديگر سرباز ميزنند".ابنخلدون نسل
سوم را در بحراني فزاينده تحليل ميكند، چرا كه به مانند نسل دوم، در تماس مستقيم
با جريان مؤسس نبوده است؛ بنابر اين حتي در تقليد مرام پيشگامان، از نسل دوّم
ناتوانتر مينمايد. امّا نسل چهارم به طور كلي عصبيت خويش را به تداوم تاريخي
حركت مؤسسين از دست ميدهد و حتي آنها را خوار ميشمارد. ابنخلدون بر اين اعتقاد
است كه از كشاكش نسل چهارم با بازماندگان نسلهاي پيشين، انشعابي جديد شكل ميگيرد
كه به تدريج نظام سياسي، اجتماعي را تحت تأثير خود قرار ميدهد و آن را به سوي
فروپاشي سوق ميدهد. ابنخلدون نسلهاي چهارگانه را چنين برميشمارد: 1ـ مؤسس (نسل
اول) 2ـ مباشر (نسل دوم) 3ـ مقلد(نسل سوم) 4ـ ويرانگر(نسل چهارم)
از ديدگاه ابنخلدون، حكومت هدفي است كه يك
عصبيت سازمان يافته به دنبال آن است و در نبرد قدرت، پيروزي از آن قويترين عصبيت
است تا اين كه عصبيت نويني پديد آيد و بر او چيره شود، چه مستبدانه و چه با
پشتيباني مردم.
ابنخلدون ميگويد: "عصبيت پيروزمند با
دست يافتن به اموال و ثروتهاي جريان مغلوب به نقطه برخورداري و تنعم ميرسد و به
همين دليل شجاعت و عصبيت خود را از دست ميدهد تا آن جا كه فرزندان و اعقاب آنها
از خدمت يكديگر سرباز ميزنند".(5)
از ديدگاه ابنخلدون، عصبيت روح حياتبخش يك
حكومت است كه اهل خود را به نيكي كردن در حق ديگران و بخشش و گذشت و احترام به
قانون وادار ميكند و آنان تا زماني كه اين صفات را از دست ندادهاند، حكومت را در
قبضه خود دارند و ميتوانند از فروپاشي خود جلوگيري نمايند.
ابنخلدون در باب سوم از كتاب اول ميگويد:
"بعد از پيروزي يك عصبيت نيرومند، پيروزمندان سوداي قدرت را در سر ميپرورانند
و در اين راستا به جنگ و جدال با يكديگر ميپردازند تا آن كه سرانجام يكي بر
سايرين غلبه كند. بعد از آن، رياست و حكومت در خاندان غالب، موروثي ميشود ولي به
دليل آن كه از رقباي خود بيمناكند، به نيروهاي خارج از مجموعه خود رو ميكنند و آنها
را بر خويشان و دوستان خود ترجيح ميدهند.
از ديدگاه ابنخلدون، حكومت با غلبه بر حريفان
به دست ميآيد كه اين خود نيازمند عصبيتي نيرومند است. در اين مسير پيوندهاي
خانوادگي ميتواند عصبيتي نيرومند پديد آورد كه شانس غلبه بر رقبا را به شدت
افزايش ميدهد؛ ولي بعد از غلبه بر رقيبان، رئيس ناچار است كه بيني خويشاوندان خود
را كه طمع حكومت دارند، به خاك بمالد و بزرگي و عظمت را به خود اختصاص دهد.
نظريه پيري
دولتها
ابنخلدون
از پديدهاي به نام "پيري دولت" نام ميبرد كه در جاي خود قابل تأمل
است. او ميگويد: "بعد از آن كه يك مجموعه به تنعم و رفاه رسيد، پيري دولت رخ
مينمايد". (6) در ابتدا رئيس كه تنها حكمران است و از امكانات مالي و قدرت
تام برخوردار ميباشد، مجالي به زير مجموعه خود نميدهد كه در امر حكومت طمعورزي
كنند و آنها را سركوب و ناتوان ميسازد. امّا نسل دوم حاكميت، به گونه ديگري
برخورد مينمايد. او سلطه خود را مرهون الطاف حكومت به مردم ميداند و بدين جهت به
يك نوع آسودگي خيال گرفتار ميآيد. بدين جهت، عصبيت نسل دوم رو به كاهش ميگذارد و
در مقابل بر خوشگذراني خود ميافزايد، تا آن جا كه توازن دخل و خرج آنها برهم
خورده و دولت به اموال اكثر مردم دست مييازد؛ در نتيجه توان مالي مردم كاهش مييابد
كه به تبع آن دولت نيز ناتوان ميگردد و نيروي خويش را از دست ميدهد. در چنين
شرايطي است كه دولتهاي ديگر چشم طمع به آن ميدوزند.
ابنخلدون
نسل سوم را در شرايطي كاملاً متفاوت از نسلهاي اول و دوم
سختگيري و زورگويي در مردم ايجاد هراس
ميكند و رابطه موجود، از محبت و اخلاص فاصله ميگيرد. از اين رو سلطان سختگير
بايد بيمناك از آن باشد كه مردم در هنگامه جنگ با دشمنان او را عزل كنند. اما اگر
با مردم مدارا كند، در زمانه سختي او را ياري خواهند نمود".
ميبيند،
به گونهاي كه محروميتهاي دوران نخستين حكومت را از ياد ميبرند و خوشگذراني و
كامجويي را به حد اعلا ميرسانند. در اين مرحله، دولت مزدوران بسيار دور خود گرد
ميآورد، ولي اين به معناي پولادين بودن ساختار حكومت نخواهد بود؛ چرا كه اگر
عصبيتي نيرومند بر او بتازد، قدرت ايستادگي در برابر آن را نخواهد داشت. در نسل
چهارم نيز شاكله حكومت به طور كلي از هم فرو ميپاشد.
ابنخلدون ميگويد: "مصلحت مردم بسته به
قواي جسماني يا دانش فراوان شخص حاكم نميباشد، بلكه نوع مناسبات مردم با او اهميت
دارد. بر اين اساس بايد بين مردم و سلطان تناسبي از جمله صفات پسنديده سلطان و رفق
و مداراي او وجود داشته باشد. چرا كه سختگيري و زورگويي در مردم ايجاد هراس ميكند
و رابطه موجود، از محبت و اخلاص فاصله ميگيرد. از اين رو سلطان سختگير بايد
بيمناك از آن باشد كه مردم در هنگامه جنگ با دشمنان او را عزل كنند. اما اگر با
مردم مدارا كند، در زمانه سختي او را ياري خواهند نمود". ابنخلدون ميگويد:
"اگر سلطاني تيزهوش و نابغه باشد، بيش از توان و تحمل مردم چيزي را بر آنها
بار نميكند. همچنين هر دولتي در آغاز، نيازش به شمشير بيش از قلم است كه همين
نياز در آخرين مراحل حيات يك حكومت رخ مينمايد و دولت در حال اضمحلال مجدداً دست
به شمشير ميبرد.
اما در دورههاي مياني يك دولت، قلم و نگارش
بيشتر به كار ميآيد و شمشير بياستفاده ميماند و جاه و منزلت از آن اهل قلم
خواهد بود."
تجزيه دولت و خللپذيري آن
از ديدگاه ابنخلدون، حكومت بر دو پايه قدرت
نظامي و بنيه اقتصادي استوار است و اگر فتور و گسستگي در يك نظام حاصل شود از
نقصان اين دو پايه خواهد بود. از آنجا كه دولت در آغاز بر يك عصبيت نيرومند
استوار است، گسترش مييابد؛ امّا در گامهاي بعدي حاكم، اهل عصبيت را حذف ميكند و
وظيفه حفظ حكومت را به مزدوران و موالي ميسپارد. در نتيجه گروههايي به درون
حكومت راه مييابند كه در موعد مناسب بر عليه حاكم دسيسه ميكنند. البته در اينجا
ابنخلدون چنين خطري را در درون يك امپراتوري در حال توسعه تصوير ميكند، با اين
حال ميتوان از ديدگاه ابنخلدون اين نكته را استنباط كرد كه هر حكومتي در دوران
شكوفايي و توسعه خود با چنين خطري مواجه است.
پديدههاي
تمدني و عوارض آنها در حكومتها
ابنخلدون در تشريح رابطه استقرار دولت
و گسترش شهرسازي ميگويد: "وقتي كه يك دولت استقرار مييابد، به شهرسازي ميپردازد.
در اين ميان، يك شهر به عنوان نماد فرماندهي و قدرت انتخاب ميشود كه برنامههاي
عمراني در آن شدت ميگيرد و به تبع آن دولت در مرفه كردن اهالي آن ميكوشد."
ابنخلدون ميافزايد: "در اين گونه شهرهاي شكوفا و پيشرفته، درآمد تمام طبقات
بالاست و حتّي وضع گدايان آن بهتر از گدايان ديگر شهرهاست." نكته مهمي را كه
ابنخلدون در توصيف زوال اين گونه شهرها ميگويد قابل تأمل است. او اشاره ميكند
كه وضع خراجها و مالياتها از طرف دولت، نرخ كالاها را بالا برده و مردم به دليل
گراني اجناس از خريد آنها امتناع ميكنند؛ در نتيجه بازار كساد و بيرونق ميشود
و شهر تباه ميگردد. در اينجا مردم براي تحصيل مال و ثروت به راههاي مختلف مشروع
و نامشروع دست مييازند كه در نتيجه غلوغش و نيرنگ، سرقت، فسق و فجور، روسپيگري،
مكاري، حيلهگري و قماربازي متدوال ميشود، كه در دوران جديد معادل كارهايي از
قبيل خريد بليط بختآزمايي و … ميباشد. اخلاق
مردم به انحطاط ميگرايد و دامنه فساد حتي به خاندانهاي بزرگ كشيده ميشود. ابنخلدون
معتقد است كه نابساماني يك دولت، در ويراني رو به تزايد مركز آن هويدا ميشود.(7)
ابنخلدون
معتقد است كه از شاخصهاي عمده مرگ يك دولت، قحطيهاي پيدرپي و مرگومير است كه در
دوران بحراني رخ مينمايد.
ابنخلدون
ميگويد: "عمران و تمدن بشري مستلزم سياستي است كه نظم و انضباط را در امور
برقرار سازد، خواه منشأ اين سياست خرد انساني يعني حكمتجويي و خواه وحي، يعني
مذهب باشد. حاكم نياز به دستورها و نصايحي دارد كه براساس آنها حكومتش عادلانه
باشد.(8)
بيگمان آنچه
در انديشه ابنخلدون در باب مراحل دگرگوني حكومتها طرح شده است، حاصل استقراي
رويدادهاي پيش از اوست، با اين حال در جمعبنديهاي ابنخلدون نكاتي به چشم ميخورد
كه به نظر ميرسد فراعصري است. ولي همانگونه كه خود ابنخلدون اشاره ميكند،
مادامي كه يك حكومت اهل خود را به نيكي كردن در حق ديگران و احترام به قانون وادار
ميكند، بقاي آن حكومت تضمين شده است؛ ولي در غير اين صورت، صرفنظر از اين كه
حكومت مورد نظر با چه ادعايي به حكمراني خود ادامه ميدهد، مشمول روند مورد نظر
ابنخلدون در رسيدن به نقطه فروپاشي خواهد شد.
پينوشتها:
1ـ مقدمه ابنخلدون
2ـ دكتر آلبرت نصري
نادر استاد فلسفه در دانشگاه بيروت و مؤلف برداشت و گزيدهأي از مقدمه ابنخلدون
3ـ كتاب اول، باب دوم،
فصل 11
4ـ كتاب اول، باب دوم،
فصل 15
5ـ كتاب اول، باب
دوم، فصل18
6ـ كتاب اول، باب
سوم،
فصل 47ـ45
7ـ كتاب اول، باب
چهارم، فصل 18
8ـ كتاب اول ، باب سوم، فصل
51