به نظر
ميرسد در شرايط دشواري كه قرار گرفتهايم، طرح چشماندازهاي روشن و مثبت جنبش دوم
خرداد به آساني ممكن نيست. خارج شدن طرح قانون مطبوعات از دستور كار مجلس، حوادث
خرمآباد، تصويب كليات طرح سرمايهگذاري مستقيم خارجي در مجلس ششم و در واقع عدول
از قانون اساسي و پديدههايي از اين قبيل، شرايطي را به وجود آورده است كه مرزبندي
شفاف نيروها را با مشكل مواجه ميسازد. حتي قانون اساسي به عنوان يك ميثاق ملي و
فرا جناحي از جانب جناحهاي مختلف سياسي و به بهانههاي گوناگون به چالش كشيده
شده است. ارزيابي شما از شرايط كنوني چيست؟
من به اين قاعده اعتقاد
دارم كه همواره فشارها و مصائب تابعي از درجه رشد نيروهاي اجتماعي است و به هر
نسبتي حركت تكامل شدت ميگيرد، فشار نيروهاي باز دارنده بيشتر ميشود. اگر از
حوادث دوم خرداد، انتخابات شوراها و انتخابات 29 بهمن مجلس ششم تاكنون يك منحني
رسم كنيم، خواهيم ديد كه شدت واكنش، تابع تحولاتي بوده كه در اين مدت صورت گرفته
است.
به عنوان نمونه، آقاي خاتمي در همدان
اشاره كرد كه به دنبال پيگيري قتلهاي زنجيرهأي، من منتظر واكنش بودم كه اين
واكنش در حادثه كوي دانشگاه ديده شد. حوادث خرمآباد نيز در يك وجه به نظر ميرسد
واكنش اعلام آمادگي آقاي خاتمي براي حضور در انتخابات بعدي رياست جمهوري باشد. با
چنين روش شناختي، من به ارزيابي متفاوتي از شرايط كنوني ميرسم و در نتيجه
اميدوارانهتر به ادامه حركت نگاه ميكنم. شرايط كنوني مانند يك ماراتن نفسگير
است كه در آن، برخي رقبا تلاش ميكنند به هر شيوه از رسيدن ديگران به خط پايان
جلوگيري نمايند، چرا كه احساس ميكنند در يك روند قانوني و متين توانايي برنده شدن
را دارند. پشت پا زدنها و واكنشهاي عجولانه بيانگر وضعيت بحراني اين جريان است؛
بدون آن كه توجه كنند بازدهي اين روشها چيست؟
در جريان قتلهاي زنجيرهأي، در حادثه كوي
دانشگاه و در حوادث اخير خرمآباد شاهد بوديم كه عليرغم تمامي جوسازيها، چه كسي در قضاوت نهايي
ملت ايران محكوم و منزوي ميشود. اين كه تمامي ترفندهاي يك جريان به سرعت در نظر
ملت افشا ميشود، نقطه بسيار روشن و اميدوار كنندهأي است كه در معادلات بعدي
ايران نقش مؤثري خواهد داشت. از سوي ديگر، من فكر ميكنم جناحهاي موجود در نظام مايل نيستند كه در يك روند
پرشتاب تابع جريانهاي افراطي و يا به تعبير مقالهنويس روزنامه مشاركت جريان
"راست وحشي" شوند. توافق جناحها درباره برنامه سوم، سرمايهگذاريهاي اروپا در ايران و
بسط قراردادهاي نفتي اشتراك نظر
بين جناحهاي راست مدرن و هم
چنين راست سنتي را نشان ميدهد و در واقع در مورد ثبات سياسي و اقتصادي
توافق وجود دارد.
اين روند با آن جرياني كه نميخواهد تابع هيچ قانوني باشد، تعارض
جدي دارد. روزنامه مشاركت در آخرين شماره خود به اين جريان با عنوان "راست
وحشي" اشاره كرد كه با راست سنتي و راست مدرن مرزبندي دارد. اين جريان در
واقع تداخل چهار دايره شبكه موادمخدر، شركتهاي تجاري كه قبلاً تحت پوشش وزارت
اطلاعات بودهأند، شبكه وسيع پورسانتاژ و جريانهاي از قدرت افتاده ميباشد كه در
نشريه شماره 5 چشمانداز ايران به آنها اشاره شد. من شفاف شدن اين جريان را نقطه
بسيار اميدوار كنندهاي ميبينم؛ چرا كه اين جريان تاكنون در يك روند مخفيانه كار
خود را به پيش ميبرده است. از طرف ديگر جرياني نيز كه به بهانه فصلالخطاب بودن
رهبري با روند قانونگرايي و مشاركت مردم مخالفت ميكند، اكنون به لحاظ تئوريك در
بنبست قرار گرفته است؛ چرا كه مقام رهبري هم بر اين نكته تأكيد ميكنند كه حتي
امام معصوم هم براي اعمال حاكميت به آراي مردم نياز دارد. بنابر اين، چه به لحاظ
راهكارهاي عملي و چه به لحاظ نظري و فكري اين جريان تحت فشار قرار گرفته است.
واكنشها را هم بايد در اين راستا ديد. در اين جا بايد مردم در تدوام حركت شكوهمند
قانوني از آراي مخفي خود پاسداري كنند و در واقع آن را به قدرت تبديل نمايند و اين
نياز به زمان دارد. اگر ما تدريجي بودن تكامل را قبول داشته باشيم، بايد براي حركت
تدريجي در بستر زمان اهميت قايل شويم و تحمل و خويشتنداري خود را بالا ببريم.
ولي به هر حال نميتوان پديده اخير در
مجلس را كه به توقف طرح اصلاح قانون مطبوعات منجر شد، نگران كننده تلقي نكرد؛ به ويژه
آن كه برخي آن را حكم حكومتي قلمداد نمودند.
در جريان لايحه اصلاح قانون مطبوعات، مقام
رهبري يك توصيه كرده بودند كه برخي به اشتباه آن را حكم حكومتي تلقي كردند. در
حالي كه به نظر نميرسد مقام رهبري بخواهند برخلاف توصيههاي قبلي مبني بر ملاك
قرار دادن قانون اساسي، خارج از حيطه آن به رتق و فتق امور بپردازند، زيرا
اختيارات رهبري در اصل 110 قانون اساسي احصا شده است. كساني هم كه اين توصيه را
حكم حكومتي تلقي نمودند، به نظر ميرسد در راستاي قانون اساسي حركت نكردند.
ولي از اين موضوع كه بگذريم، تحليل شرايط كنوني
ايران و ارزيابي چشمانداز تحولات با ارزيابي چند پديده محدود امكان ندارد. جهتگيري
كلي حوادث بهتر از هر تحليلي گوياي وضعيت است. بسياري از ما وقتي كه رييس جديد قوه
قضائيه ميگويد من مخروبهاي را تحويل گرفتهأم متوجه نيستيم چه نقطه تحول عظيمي
در اين موضعگيري نهفته است؟ به هر حال وضعيت به جايي رسيده است كه در بسياري از
كارها چارهأي جز صداقت نيست. اين كه ادعا ميكنيم صداقت در ايران در حال نهادينه
شدن است، تنها يك بحث اخلاقي نيست. گريز مردم ايران از تزوير و دروغ و گرايش آنها
به صداقت شرايطي را به وجود آورده است كه حاصلي جز شفاف شدن حركتها ندارد. از طرف
ديگر، تعميق روند گرايش به صداقت را يك تحول عميق ديني تلقي ميكنم كه در تمامي
زمينههاي سياسي و اجتماعي پيامدهاي خاص خود را برجاي خواهد گذاشت.
در قضيه مسكوت ماندن طرح اصلاح قانون
مطبوعات برخي نظر مقام رهبري را براساس اصل 57 قانون اساسي مصداقي از ولايت مطلقه
فقيه تلقي كردند. پيش از اين هم همين جريانها ولايت فقيه را بالاتر از قانون
اساسي قرار ميدادند. مسايل جاري را بايد در كدام جهت تفسير نمود؟
در اين رابطه دو نكته را بايد در نظر گرفت؛ يكي
تعريف ولايت مطلقه فقيه و ديگري توجه به بازنگري قانون اساسي در سال 1368. مفهوم
ولايت مطلقه كه در عرصه سياسي بعد از انقلاب و توسط مردم مطرح شد، در برابر ولايت
مقيده بود؛ يعني دايره اِعمال ولايت را از مصاديق محدودي چون سرپرستي صغار و امور
اصطلاحاً حسبيه به ساير حيطههاي اجتماعي گسترش داد. با اين ديدگاه نميتوان ولايت
فقيه را از عرصه مسايل اجتماعي جدا و آن را صرفاً به مسايل فرعيِ فرديِ شرعي محدود
كرد. به همين دليل معناي ولايت مطلقه رها شدن از قيد در مصاديق است و اين تلقي
برخلاف فقه مصطلح حوزه است كه صرفاً خود را به احكام فردي محدود ميكند. پس ولايت
مطلقه فقيه براساس تعاريفي كه توسط مرحوم امام ارائه شد، كاركرد اجتماعي احكام را
نشان ميدهد. حال بايد آنها كه ولايت مطلقه فقيه را به معناي مافوق قانون بودن
مطرح ميكنند، به اين پرسش پاسخ دهند كه چرا امام در ابتداي انقلاب، عليرغم دارا
بودن وجهه كاريزماتيك و مرجعيت سنتي و همچنين محبوبيت مردمي، به تدوين قانون اساسي
تن ميدادند؟ اگر منظور ايشان از ولايت مطلقه فقيه اختيارات فوق قانون بود، آيا
تدوين قانون اساسي نقض غرض نبود؟ در ثاني، چرا ايشان در آخرين نامه به مجلس بر اين
نكته تأكيد كردند كه اگر به دليل شرايط اضطراري و جنگي در مواردي فوق قانون عمل
شده است، از اين به بعد بايد در جهت رعايت قانون تلاش كنيم؟
از زاويه ديگري هم ميتوان رابطه ولايت مطلقه
فقيه و قانون اساسي را بررسي كرد. آن چه كه مسلم است، ديدگاهي كه احكام فردي را
مطرح ميكند، به دليل آن كه نميخواهد در حوزههاي اجتماعي وارد شود اساساً نيازي
به طرح ولايت مطلقه ندارد. نياز به مفهوم ولايت مطلقه زماني پيدا ميشود كه فقيه
بخواهد در حوزه مسايل اجتماعي نظر بدهد. و چون ورود فقيه به حوزه مسايل اجتماعي به
اين معنا نيست كه او بخواهد به سليقه و ميل خود عمل كند، بنابر اين به طور طبيعي
نياز به يك رساله اجتماعي پيدا ميكند كه نحوه اجتهاد او را در حل مسايل جامعه
نشان دهد. اين رساله اجتماعي همان قانون اساسي است كه در واقع احكام اجتماعي را
بيان ميكند. اگر به تاريخ مباحثات امام و جريان موسوم به راست رجوع كنيم، ميبينيم
كه متفكران فقه مصطلح حوزوي، ولي فقيه را مجاز نميديدند كه به بهانه مسايل
اجتماعي از احكام فردي رساله عدول كند. در حالي كه امام اين گونه استدلال ميكرد
كه احكام اجتماعي بر احكام رسالهأي اولويت و حاكميت دارد و به همين دليل ولايت
فقيه ملزم به رعايت چارچوب احكام فردي رسالهها نيست و بايد از جنبه اجتماعي
احكام، مسايل را رتق و فتق كند. چون در اين بستر نياز به يك قاعده و قانون وجود
دارد، به همين دليل نياز به يك دستورالعمل يا رساله جديد پيدا ميشود كه نحوه
اجتهاد و استنباط فقه را در مسايل اجتماعي نشان دهد؛ حال من ميپرسم آيا اگر صاحب
رسالهأي از فتاوي مندرج در رساله خود عدول كند، مورد مؤاخذه مردم قرار نخواهد
گرفت؟ اگر چنين باشد عدول از قانون اساسي كه از يك طرف به صورت يك ميثاق مطرح شده
است و از طرف ديگر احكام اجتماعي را بيان ميكند، به مراتب سؤال برانگيزتر خواهد
بود و مانند اين است كه صاحب رسالهأي بگويد من ميخواهم مافوق رسالهأم عمل كنم!
به هر حال روحانيوني كه اين قانون اساسي را قبول ندارند در صورتي هم كه به حاكميت
برسند، ناچارند رساله اجتماعي خود يا قانون اساسي مورد نظر خود را به مردم ارائه
دهند! و بيش از ديگران خود ملزم به رعايت آن باشند. اگر آنان ضرورت منطقي اين كار
را قبول ندارند، در اين صورت نوشتن رساله عمليه در زمينه احكام فردي را هم تعطيل
كنند و در آن جا هم بگويند كه "ما ميخواهيم". بنابر اين براساس استنباط
مرحوم امام، آيتالله منتظري و آيتالله صانعي، ولايت مطلقه و به عبارتي ولايت
عامه دو مؤلفه دارد؛ نخست آن كه محدود به موارد حسبيه نيست و بر ساير موارد نيز
اطلاق دارد و دوم آن كه احكام اجتماعي بر احكام فردي اولويت و حاكميت دارد و تفسير
غلط از آن توجيه روند قانونگريزي است.
مرزبنديهاي تئوريك شما معقول به نظر ميرسد
و با رجوع به بحثهايي كه در آن مقطع شكل گرفته است، ميتوان آن را تأييد كرد، ولي
رفع نگراني نميكند؛ چرا كه عملكردها مؤيد يك نوع قانونگريزي است. از قضيه مسكوت
ماندن طرح اصلاح قانون مطبوعات كه بگذريم، پيش از اين مجمع تشخيص مصلحت نيز نهادهاي
تحت امر رهبري را از شمول ماده هفتاد و شش قانون اساسي (دايره تحقيق و تفحص مجلس)
مستثني كرد. عليرغم اين كه گفته ميشد مقام رهبري با اين مصوبه موافق نبودهاند،
ولي در عمل تغيير و تحولي در اين تصميمگيري به وجود نيامد. آيا چنين پديدههايي
تقويت كننده اين ظن نيستند كه ولايت فقيه با نفس قانونگرايي قابل جمع نيست؟
همانطور كه گفته شد، اگر براساس تئوريهاي وضع
شده در مورد ضرورت تدوين احكام اجتماعي در مقابل احكام فردي و حضور فقيه در عرصه
جامعه به ضرورت تدوين رساله اجتماعي يا قانون اساسي برسيم، در آن صورت ولايت فقيه
بايد با ادعاي قانونگرايي پا به صحنه بگذارد؛ منتها قانوني كه براساس مباني ديني
مصالح مردم را در بر داشته باشد. در اين روند تناقضي بين ولايت فقيه و وجود قانون
اساسي ديده نميشود، چرا كه در واقع قانون اساسي به مانند يك رساله منعكس كننده
انديشه ولايت فقيه خواهد بود. اما اگر ولايت فقيه را به معناي حاكميت سليقهأي و
ذوقي فرض كنيم، در آن صورت مرزي با استبداد نخواهد داشت. در ديدگاه نظريهپردازان
اصلي ولايت فقيه و در انتقاد به حكومت خودسرانه سلاطين، ولايت فقيه، عامل به قانون
و پاسدار حريمهاي قانوني فرض ميشد كه شرح مفصل آن در كتاب ولايت فقيه مرحوم امام
وجود دارد. در رابطه با پرسش شما براي من هم اين موضوع مطرح است كه چرا مقام رهبري
عليرغم اظهار ناراحتي از تصويب چنين قانوني در مجمع تشخيص مصلحت، آن را لغو نكردهاند!
البته نبايد عجولانه قضاوت كرد و بايد منتظر ماند و ديد كه در آينده با اين معضل
چگونه برخورد خواهد شد. با توجه به اين كه دخالت مجمع تشخيص مصلحت در مسايل براي
حل اختلاف بين مجلس و شوراي نگهبان ميباشد يا به توصيه رهبري در امري نظر مشورتي
ارائه ميدهند، بايد ديد در زمينه مستثنا كردن نهادهاي تحت امر رهبري از دايره
تحقيق و تفحص مجلس مجمع تشخيص مصلحت با اتكا به كدام قانون چنين طرحي را تصويب
كرده است؟ در اين زمينه يكي از صاحبنظران نيز ميگفت، در شرايطي كه مقام رهبري در
سخنراني اردبيل تمامي مشكلات ايران را ناشي از سه عامل تبعيض، فساد و فقر دانستند،
آيا ا ين يك تبعيض نيست كه مجلس برخلاف رويه قانوني خود نتواند زير مجموعههاي
رهبري را مورد تحقيق و تفحص قرار دهد؟ من هم فكر ميكنم با توجه به اين كه در
قانون اساسي بودجهاي براي تشكيلات رهبري منظور نشده است، بنابر اين امكان بازرسي
نهادهاي تحت امر رهبري با مشكل مواجه خواهد بود. از طرفي نظارت فردي رهبر نيز بر
مجموعه گستردهاي از نهادهاي اقتصادي و اجتماعي كه شامل چند صد شركت و مؤسسه است،
ممكن نيست. بر اين اساس، در بلند مدت هر گونه فسادي كه در اين نهادها و تشكيلات
شكل بگيرد، مقام رهبري را در مظان اتهام قرار ميدهد. طبيعتاً اگر نگاه كارشناسانه
و دلسوزانه نسبت به قضايا داشته باشيم، نبايد به تكرار تجربههاي ناموفق گذشته
حاكميتهاي فردي بپردازيم.
بدون شك آنها كه بعضاً به قصد خيرخواهي همه
مسؤوليتها را به يك نفر ختم ميكنند، بايد متوجه باشند كه اين كار به معناي نوشتن
تمامي هزينهها به پاي يك نفر است. با توجه به تصويب چنين طرحي در مجمع تشخيص
مصلحت كافي است كه در يكي از اين شركتها و نهادها معضلي پيش بيايد، در آن صورت
قضاوت افكار عمومي جز اين نخواهد بود كه محروم كردن نمايندگان ملت از نظارت بر اين
نهادها، موجب پديد آمدن چنين فسادهايي شده است.
نكته ديگري كه به نظر ميرسد در مبارزه با
تبعيض در حيطه اختيارات رهبري است و در واقع مطابق اصل يك صد و ده قانون اساسي يكي
از مصاديق تعيين سياستهاي كلي نظام ميباشد، مبارزه با نظام اقتصادي متكي به نفت
خام است. در اروپا در بهترين شرايط، نفت بشكهاي يكصد دلار قيمت دارد كه در مقايسه
با قيمت 200 دلاري هر بشكه آب تصفيه شده، نشان از يك تبعيض بزرگ است. فروش يك ماده
پايانپذير كه حكم ثروت ملي را دارد، اساساً قابل قياس با موادي چون آب تصفيه شده
نيست. در اين صورت چرا نبايد از زير بار اين تبعيض بزرگ خارج شد؟ چرا بايد آب كه
هم منابع آن فراوانتر است و هم تصفيه آن راحتتر انجام ميشود و
حال بايد
آنها كه ولايت مطلقه فقيه را به معناي مافوق قانون بودن مطرح ميكنند، به اين پرسش
پاسخ دهند كه چرا امام در ابتداي انقلاب، عليرغم دارا بودن وجهه كاريزماتيك و مرجعيت
سنتي و همچنين محبوبيت مردمي، به تدوين قانون اساسي تن ميدادند؟ اگر منظور ايشان
از ولايت مطلقه فقيه اختيارات فوق قانون بود، آيا تدوين قانون اساسي نقض غرض نبود؟
آيا تا
ريشه اين تبعيض خشكانده نشود، ميتوان با چند كار روبنايي به از بين رفتن تبعيض در
جامعه اميدوار بود؟
آيا به نظر نميرسد منظور اصلي برخي
جريانها در طرح مسايلي از قبيل ولايت مطلقه فقيه، حاكميت صنفي روحانيت باشد؟ چرا
كه اين بحث را به ساير جاها هم تسري ميدهند؛ به طور مثال آيتالله يزدي ميگويد
كه اصل چهار حاكم بر قانون اساسي است و اين به معناي ولايت فقهاي شوراي نگهبان
است. اخيراً هم آقاي رفسنجاني نكتهأي قريب به اين مضمون گفت كه خبرگان بايد
فعاليت و نظارت خود را به حوزههاي ديگر گسترش دهند.اگر زيربناي چنين تحولاتي همان باشد
نياز به
مفهوم ولايت مطلقه زماني پيدا ميشود كه فقيه بخواهد در حوزه مسايل اجتماعي نظر
بدهد. و چون ورود فقيه به حوزه مسايل اجتماعي به اين معنا نيست كه او بخواهد به
سليقه و ميل خود عمل كند، بنابر اين به طور طبيعي نياز به يك رساله اجتماعي پيدا
ميكند كه نحوه اجتهاد او را در حل مسايل جامعه نشان دهد. اين رساله اجتماعي همان
قانون اساسي است كه در واقع احكام اجتماعي را بيان ميكند.
كه در قضاياي ارايه ليست كانديداها توسط
جامعه مدرسين در زمان حيات امام پيش آمد و ايشان گفتند برخي در تلاش
هستند مردم را از صحنه تصميمگيري كنار بزنند و سي، چهل نفر براي همه ملت تصميم
بگيرند، در آن صورت به دليل حذف
مردم از صحنه تصميمگيري و هم به خاطر پيدا شدن سوءظن در ميان مردم نسبت به روند
كلي نظام آيا نبايد نگران بود؟
پرسش قابل توجهي را مطرح كرديد و من سعي ميكنم
به تفكيك پاسخ شما را بدهم. درباره اصل چهار و نظريات آيتالله يزدي، در شماره 5
"چشمأنداز ايران" نكاتي را مطرح كردم، ولي در اين جا لازم است نحوه
استدلال آيتالله يزدي را بيشتر بشكافم. ايشان ميگويد مشروعيت تكتك مواد قانون
اساسي مشروط به اصل چهار است كه در آن حاكميت موازين اسلامي بر ساير مواد قانون
مطرح ميشود و تشخيص اين موضوع هم مشروط به فهم فقهاي شوراي نگهبان ميگردد.
آيتالله يزدي بر اين نكته هم تصريح كرد كه اين
مطلب در قانون اساسي آمده است و روحانيت نميخواهد اين موضوع را تحميل كند. به
تعبير ايشان، اين حقي است كه قانون اساسي به فقهاي شوراي نگهبان داده است كه فهم
خود را ملاك قرار دهند. در اين جا چند پرسش مطرح ميشود: آيا شوراي نگهبان ميتواند
مشروعيت هر يك از مواد قانون اساسي را كه در مجلس خبرگان تصويب شده است و مراجع و
مجتهدين جامعالشرايط و مردم به آن رأي دادهاند، زير سئوال ببرد؟ آيا شوراي
نگهبان ميتواند برخلاف نص صريح بسياري از اصول قانون اساسي، فهم خود را حاكم
نمايد؟ به طور مثال اگر در اصل 38 قانون اساسي هر گونه شكنجه مطلقاً ممنوع شده
است، فقهاي اين شورا ميتوانند فهم ديگري از اين نص ارايه دهند؟ از طرفي، تلقي ما
از موازين اسلامي چيست؟ آيا اين موازين تعريف شده است يا اين كه بسته به نوع
اجتهاد افراد فرق ميكند؟ به نظر من اين موازين تعريف شده است. به هر حال هر متني
يك شأن نزول دارد. همان طور كه در فهم آيات بايد به شأن نزول آن توجه كنيم، بايد
ديد كه شأن تصويب قانون اساسي و شرايط تدوين آن چه بوده است؟ مقدمه قانون اساسي
نحوه نگرش به موازين اسلامي را در آن شرايط به خوبي نشان ميدهد.
در همين مقدمه آمده است كه قانون اساسي با توجه
به محتواي اسلامي انقلاب ايران حركتي براي پيروزي تمامي مستضعفين بر مستكبرين است.
همچنين تصريح ميكند كه حكومت از ديدگاه اسلام برخاسته از موضع طبقاتي و سلطهگري
فردي يا گروهي نيست. در جاي ديگري از همين مقدمه گفته شده است، با توجه به ماهيت
اين نهضت بزرگ، قانون اساسي هر گونه استبداد را نفي ميكند. از اين گذشته، مردم
ايران در انقلاب 57 با شعارهايشان نوع نگاه خود را به موازين اسلامي را نشان دادند
كه بعداً در قانون اساسي نيز منعكس شد. حال اگر بخواهيم برخلاف آن شأن نزول و روح
قانون اساسي موازين اسلامي را به فقه مصطلح تقليل دهيم، يقيناً در تضاد با قانون
اساسي قرار خواهيم گرفت. اين موضوع ضربالمثل شده است كه با قرآن و نهجألبلاغه
انقلاب پيروز شد و حالا ميخواهند با احكام رسالهها آن را به پيش ببرند. در حالي
كه مرحوم امام در كتاب ولايت فقيه مطلبي به اين مضمون دارند كه: بين آنچه در قرآن
دنبال ميشود با رسالههاي عمليه، از زمين تا آسمان تفاوت وجود دارد.
با چه استدلالي ميتوان گفت كه منظور
تدوين كنندگان اصل چهارم، حاكميت صنفي فقه مصطلح نبوده است؟
اين نكته را كه مرحوم امام به آن اشاره
كردند اجتهاد مصطلح كفايت نميكند، قابل انكار نيست. با اين كه نظام جمهوري اسلامي
فلسفه عملي اسلام است، از طرفي پيشنهاد دهنده اصل چهارم با همين ترتيبي كه كتابت
شد ـ البته با مختصري تغيير ـ آيتالله منتظري بوده است. جالب اينجاست كه بدانيد
نقطه مقابل اين پيشنهاد، طرحي بود كه تشخيص موازين اسلامي را به فقهاي خارج از
نظام واگذار ميكرد. استدلال آيتألله منتظري اين بود كه تطبيق مواد قانون با
موازين اسلامي بايد در مجموعه نظام قانون اساسي صورت گيرد، در غير اين صورت تعهدي
به حفظ قانون اساسي نخواهد بود. بنابر اين اگر صرفاً حاكميت صنفي روحانيت در نظر
بود، پيشنهاد جريان مقابل تصويب ميشد و نه اين كه شوراي نگهبان قانون اساسي مأمور
به اين كار شود. به گواهي صورت مذاكرات خبرگان قانون اساسي، واگذار نمودن امر
تشخيص موازين اسلامي به شوراي نگهبان براي صيانت از قانون اساسي است و نه آن كه
مواد تصريح شده آن كمرنگ و بيرنگ شود. يك نكته در طول تاريخ ايران بعد از اسلام
به اثبات رسيده است كه اقبال يا ادبار مردم به روحانيت، تابعي از نحوه عملكرد آنها
بوده است. يعني اگر عمل صالحي را مطرح كرده و خود عامل به آن بودهأند، مردم به
آنها اقبال نشان دادهاند و در غير اين صورت از آنها فاصله گرفتهاند. ما بايد
ببينيم در كجا از عمل صالح فاصله گرفتهايم كه مردم اقبال نشان نميدهند، نه اين
كه با گم كردن سوراخ دعا به دنبال تمهيدات قدرت باشيم. جمعبندي من در گفتوگوي
قبلي هم اين بود كه مردم نه تنها ضد دين نشدهأند بلكه ضد روحاني هم نشدهأند.
آنها از قيممآبي متنفرند و از تضاد بين گفتار و عمل به جان آمدهأند. اگر اين
مشكلات برطرف شود، مردم به امثال آقاي خاتمي كه روحاني هم هست، اقبال نشان ميدهند
و احتياج به هيچ ترفندي هم نيست. مگر اقبال مردم به شخص امام در دوران قبل از
انقلاب، آن هم در شرايطي كه ايشان اهرمهاي قدرت را در اختيار نداشت، تابع بخشنامه
و تمهيدات اداري و اين قبيل كارها بود؟
آيا به نظر نميرسد تعميم و توسعه وظايف
خبرگان و پيشنهاد آقاي رفسنجاني كه در نماز جمعه تهران نيز از آن دفاع كرد، در
واقع تحميل حاكميت صنفي روحانيت باشد، آن هم بعد از اين كه در مجمع تشخيص مصلحت،
مجلس را از نظارت بر نهادهاي تحت امر رهبري باز داشتند؟ آيا چنين تلاشهايي به
فاصله گرفتن هر چه بيشتر مردم از نظام منجر نخواهد شد؟
به گواه تاريخ، ملت ما در طول قرنهاي متمادي
در عين دينداري آزاده بوده است، يعني در روحيه ملت ايران اين دو مقوله از هم تفكيكناپذير
ميباشد. مردم رژيم شاهنشاهي موروثي را نپذيرفتند و وقتي اسلام به ايران آمد، آنها
از اسلام استقبال كردند، ولي سلطه نژادي عرب را رد كردند و جنبشهاي استقلالطلبانه
يكي پس از ديگري در برابر سلطه نژادي اعراب شكل گرفت.
اين كه ميگويم براي ملت ايران، عمل صالح ملاكي
براي رد يا قبول جريانهاست، يك شعار نيست. آنها با ملاكهاي مدرن و روشنفكري
روحانيت را تحليل نميكنند، بلكه به عمل صالح و صداقت و شجاعت آنها توجه دارند.
بنابر اين اگر مردم به اين نتيجه برسند كه اين ويژگيها مخدوش شده است، نبايد توقع
داشت كه كما فيالسابق به حمايت خود ادامه دهند. مردم ما دين دارند و در اين بيست
سال نيز خود علما به آنها آموزش دادند كه جز خدا از كسي هراس به دل راه ندهند و
آزاده باشند. بنابر اين اگر گروهي از جوانان با شجاعت و بدون اين كه ترسي به دل
راه دهند، جرياني از روحانيت را نقد ميكنند، نبايد به آنها مارك بيديني زد بايد
از اين صراحت و صداقت خوشحال بود، چرا كه آنها ترس از غير خدا را كنار گذاشتهأند
و در واقع به توحيد رسيدهأند. اين كه در اين نقدها اشتباه و ايراد هم وجود دارد،
بحث ديگري است، ولي نفس آن قابل تقدير ميباشد. آيا اگر به روي منتقدان خود آغوش
بگشاييم و حرفهاي آنها را دلسوزانه بشنويم، تأليف قلوب نخواهد شد؟ از اين بالاتر،
هيچ پاسخي قانع كنندهتر از عمل صالح نيست و هيچ تمهيدي نيز بهتر از عمل صالح
موقعيت روحانيت را در ميان مردم حفظ نميكند.
به هر حال اين دغدغه در ميان جمعي از
روحانيون وجود داردكه مخالفت با روحانيت
آيا اگر
صاحب رسالهأي از فتاوي مندرج در رساله خود عدول كند، مورد مؤاخذه مردم قرار
نخواهد گرفت؟ اگر چنين باشد عدول از قانون اساسي كه از يك طرف به صورت يك ميثاق
مطرح شده است و از طرف ديگر احكام اجتماعي را بيان ميكند، به مراتب سؤال
برانگيزتر خواهد بود و مانند اين است كه صاحب رسالهأي بگويد من ميخواهم مافوق
رسالهأم عمل كنم!
در واقع مقدمهاي براي مخالفت با دين
است و به همين دليل نقد روحانيت را بهانه و مقدمهچيني دين گريزي ميبينند
جا دارد در اين جا از آلكسي دوتوكويل متخصص
تبيين انقلاب فرانسه كه در رابطه باانقلاب كبير فرانسه كتابي نوشته است، مطلبي نقل
كنم. او در كتاب "انقلاب فرانسه و رژيم پيش از آن (فصل 2، ص31) ميگويد:"
كليسا نه به خاطر آن كه كشيشان ميخواستند امور جهان ديگر را تنظيم كنند، بلكه از
بابت اين كه مالك مستقلات، ارباب و تيولدار و عُشريه بگير شده بودند و در امور
دنيايي نقش برجستهاي را به عهده گرفته بودند، مورد نفرت قرار گرفته بودند. اين ب
يزاري
به معناي آن نبود كه در دنياي جديد كليسا جايي نداشته باشد، بلكه به خاطر حذف
امتيازها و قدرتهاي اجتماعي كليسا بود". براساس ديدگاه توكويل، در طول
انقلاب هيچ لحظهاي نبود كه مردم ضد دين شوند، بلكه ضد روحانيوني بودند كه ارباب
ثروت و قدرت شده بودند. بنابر اين در مقابل برخي از صاحبنظران كه ميگويند لائيسم
و بيديني از انقلاب كبير فرانسه شروع شد، توكويل به عنوان يك نظريهپرداز در
تبيين انقلاب فرانسه بر اين باور است كه اين پديده، ضد دين نبوده بلكه ضد قدرت
كليسا بوده است. يعني به طور طبيعي، مردم از اين كه ببينند اختيارات گروهي زياد ميشود
و حالت تحميل نظر پيش ميآيد و در عين حال اين دسته پاسخگوهم نيستند و از خودشان
انتقاد نميكنند، به يك حالت گريز ميرسند. من بر اين نكته تأكيد ميكنم كه با
توجه به اين كه مردم ما ضد دين و ضد روحاني نيستند، بايد واكنشهاي آنها را به
گونه ديگري تحليل كنيم و به دنبال پيدا كردن راه حل عيني باشيم.
به نظر ميرسد دغدغه از دست رفتن دين،
باعث شده است كه عدهاي بگويند اگر ما حاكميت صنفي روحانيت را تثبيت كنيم، دين حفظ
خواهد شد و شبهات پاسخ داده ميشود. شايد راه كارهايي كه به انواع و انحاي مختلف
حاكميت صنفي روحانيت از آن نتيجه ميشود، مانند بحث آيتالله يزدي در زمينه اصل
چهارم يا بحث آقاي رفسنجاني درباره گسترش اختيارات خبرگان، تابعي از اين دغدغه
باشد. آيا شما فكر ميكنيد اين نظريه صادق است؟ اگر چنين است چرا از حدود سال
هفتاد به بعد كه در برخي نوشتهها روزنامهها و سخنرانيها شبهههايي طرح شد، اين
جريان به لحاظ نظري پاسخگو نبوده است و حالا ميخواهد صرفاً با تمهيدات قدرت دين
را حفظ كند؟
اول بايد ديد كه منظور از دين چيست، آيا
رسالههاي عمليه و احكام فرديه شرعيه فرعيه است يا تعبير قرآني از نفس دين؟ در
قرآن ميبينيم كه گفته ميشود "ليس للانسان الا ما سعي"؛ نيست براي
انسان مگر عمل او يا اين كه "و من يعمل مثقال ذرت خير يره"؛ هر مثقال
عمل خير را خواهيد ديد. اينها توصيف روز قيامت است، روزي كه در آن شفافيت در حد
اعلاست، روزي كه پارتيبازي كاري از پيش نميبرد، روز اصالت عمل، روز حسابرسي
اعمال صالح و روزي كه اغماض و تبعيض در آن وجود ندارد. حال ما تا چه اندازه ويژگيهاي
چنين روزي را در خطمشي خود نشان دادهايم؟ آيا به جريانهايي كه با نازكي كار و
كلفتي پول بر ثروتهاي خود افزودهأند، اعتراض كردهايم؟ آيا سرنخ باندهايي را كه
از محل ترانزيت موادمخدر درآمدهاي ميلياردي داشتهأند، افشا كردهايم؟ آيا با
باندهايي كه بدون نظارت قانوني و گمركي در حد وسيع واردات و صادرات دارند، درگير
شدهايم؟ آيا به رانتخواري و جريان وسيع پورسانتاژ بگير اعتراض كردهايم؟ آيا با
سرمايههاي سرگرداني كه در راه رباخواري سودهاي 60% و 100% و بيشتر از آن از مردم
ميگيرند، مبارزه كردهايم؟ براي من جاي سؤال است كه آيا با رشد روزافزون اعتياد و
فحشا و اختلاس و رشوه دين به خطر نيفتاده است؟ شما به بيانيهها و اطلاعيههاي
جريانهايي كه نگران دين هستند مراجعه كنيد، چند درصد آنها نسبت به رشد روزافزون
اين گونه آفتها و بلاها هشدار دادهأند؟
آيا براي هشدار دادن به مردم و نظام در مقابل
رباخواري گسترده باندها، دست به تحصن زدند؟ آيا براي مبارزه با باندهاي موادمخدر و
قاچاق كالا دست به راهپيمايي زدند؟ آيا اگر زني به خاطر اعتياد شوهر و ورشكستگي
مالي تن به فحشا دهد، دين به خطر نميافتد؟ اينها شبههآفرين نيستند، امّا نوشتن
چند مقاله و سخنراني دين را به زير سؤال ميبرد؟ وقتي بخش عظيمي از مردم در زندگي
روزمره خود زير فشار نزولخواران كمرشان شكسته شده است و كسي هم حامي آنها نيست،
آيا نبايد دچار بدبيني شوند؟
خطاب قرآن به مردم است، به مؤمنين است؛ "ياايهاالناس"،
"يا ايهاالذين امنوا…" يعني هدف
آن است كه در بستر جامعه مردم را به وادي ايمان و عمل صالح سوق دهد. اين دعوت
فراصنفي است و كسي ميتواند در اين عرصه مدعي باشد كه رونق دهنده ايمان و احيا
كننده عمل صالح باشد. عمل صالح داراي دامنه گستردهأي است، هم حالت
"نفي" در آن است و هم "اثباتي". گاهي مبارزه با ستم سلطنتي
عمل صالح است و گاهي احياي نظام توليدي، ولي به هر صورت عمل صالح محل بروز و ظهور
ايمان است. نميتوان دم از دين و ايمان زد، ولي در وادي عمل صالح چيزي ارايه نداد.
اين پرسش وجود دارد كه چرا در شرايط كنوني روحانيت ما رهبري مبارزه با باندهاي
موادمخدر و حل و فصل معضل اعتياد را بر عهده نميگيرد؟ چرا استعمال اين گونه مواد
را كه عامل شيوع هزاران عمل منكر است، حرام نميكند؟ اساسيترين شبههها نسبت به
كارآيي و كارآمدي دين، زماني به وجود ميآيد كه مردم چيزي جز ادعا و شعار نبينند.
در هر جامعهاي، به ويژه جامعه ما، عمل صالح رمز موفقيت است و خود به خود جايگاه
يك نيرو را در قلوب مردم باز ميكند.
بدون شك
آنها كه بعضاً به قصد خيرخواهي همه مسؤوليتها را به يك نفر ختم ميكنند، بايد
متوجه باشند كه اين كار به معناي نوشتن تمامي هزينهها به پاي يك نفر است.
پاسداري از
دين، يعني اين كه مدعيان دين و ايمان بيش از ساير اقشار به دنبال عمل صالح باشند
كه تأثير آن به مراتب از كارهاي باصطلاح فرهنگي كه اين روزها فقط ايجاد هزينه ميكند،
بيشتر است.
چند هفته پيش آيتالله مشكيني در نماز
جمعه قم نسبت به شرايط ناهنجار خيابان صفاييه قم به مسؤولين اين شهر هشدار داد كه
چرا در اين خيابان منكرات صورت ميگيرد؟ جالب اين است كه در قم سينما وجود ندارد،
ماهواره نيست و در عين حال شهر مملو از طلاب و روحانيون است. آنها كه ميخواهند
الگوي قم را به تمام ايران تعميم دهند، چه پاسخي براي اين موضوع دارند كه حتي در
شهري مانند قم چنين مظاهري سر برميآورد؟
به نظر ميرسد ما در نگرش خود به انسان
بايد تجديدنظر كنيم. در جدال شيطان با انسان، شيطان نه در حاشيه صراط، بلكه در متن
صراط به كمين نشسته و بالاتر از آن در نفس انسان لانه كرده است. به نظر من
بزرگترين التقاط، التقاط نفس انسان با اغواي شيطان است. اين كه گفته ميشود
"انالانسان لفي خسر" همانا انسان در زيانكاري است، "خسر" به
يخي تعبير ميشود كه در گرما، دم به دم بيشتر آب ميشود. ما چه ابعادي براي اين
زيان تصور ميكنيم؟ اين كه آيه در پي اين موضوع ميفرمايد: "الاالذين امنوا و
عملو الصالحات". نكتهأي مهم است كه غفلت از آن ضربه مهلكي بر ما وارد ميكند.
يعني اگر شما به خيال خود شرايط را مساعد كنيد كه در آن هيچ گونه آفتي هم نباشد،
تا زماني كه در وادي ايمان و عمل صالح وارد نشويد، از مهلكه خسران نميتوانيد خود
را رها كنيد. اگر تمامي نيروهاي دروني ما متوجه عمل صالح باشد و باصطلاح در اين
راه بسيج شويم، مفاسد رشد نخواهد كرد. حال برخي فكر ميكنند كه بايد جوانان را
بيست و چهار ساعته به برخي امور مشغول كنند تا به سراغ اين برنامهها نروند و با
اين تصور، اوقات فراغت را از دانشآموز و دانشجو ميگيرند. بر همين اساس وزير
آموزش و پرورش اشاره ميكند كه يك لحظه بيكاري براي دانشآموز نبايد تصور شود و
به همين دليل تكاليف سنگين و كتابهاي پرحجم را بر نوجوان و جوان تحميل ميكنند تا
به فكر فساد نيفتد. اين تفكر بايد توضيح دهد كه چرا نيوتن در اوقات فراغت خود كه
در زير درخت سيب آرميده است، به قانون جاذبه عمومي دست پيدا ميكند؟ اين چه تعبيري
است كه فراغت را صرفاً عامل فساد ميبيند ؟
براساس ديدگاه توكويل، در طول انقلاب هيچ لحظهاي نبود كه مردم
ضد دين شوند، بلكه ضد روحانيوني بودند كه ارباب ثروت و قدرت شده بودند. بنابر اين در
مقابل برخي از صاحبنظران كه ميگويند لائيسم و بيديني از انقلاب كبير فرانسه
شروع شد، توكويل به عنوان يك نظريهپرداز در تبيين انقلاب فرانسه بر اين باور است
كه اين پديده، ضد دين نبوده بلكه ضد قدرت كليسا بوده است.
اينها توجه ندارند كه در فقدان اعمال صالح فردي و اجتماعي، حتي اگر
انسانها شبانه روز مشغول به كار باشند، مصون از فساد نخواهند بود. وقتي گفته ميشود
بايد انسانها را در راه انجام اعمال صالح بسيج كرد، در واقع به يك انگيزش دروني
اشاره كردهايم؛ يعني شرايطي را فراهم كنيم كه دغدغه خود آدمها، انجام عمل صالح
باشد. اگر چنين نيست بايد در روش مديريت خود تجديدنظر كنيم. نادرشاه افشار بعد از
فتح هند از يكي از سربازان سلحشورش به كنايه پرسيد: "تو در وقت حمله محمود
افغان به اصفهان كجا بودي"؟ او گفت: "قربان من بودم، شما نبوديد"؛
يعني مديريتي كه بتواند از اين استعداد استفاده كند، وجود نداشت. اين مديريت در
شرايط فعلي نياز به شناخت انسان دارد. اين كه تصور كنيم انسان مجسمه غرايز است و
ابتدا به ساكن، همّ و غمش رفتن به دنبال شهوات است، اين نحوه از مديريت را شكل ميدهد
كه هميشه به جوان ظنين باشيم و دايم به منظور نگهباني از او انواع و اقسام تمهيدات
بيثمر را دنبال كنيم. وقتي درهاي عمل صالح بسته ميشود، بايد منتظر باشيم كه
انواع گوناگون آفتها و عوارض دامنگير ما شود. چرا بايد مملكتي كه اين همه معادن
و منابع، پنجمين مخازن نفت دنيا، دومين مخازن گاز دنيا و … را دارد با معضل
بيكاري دست به گريبان باشد؟
آيا به نظر شما طبيعي نيست در شرايطي كه
فعاليت سياسي در مملكت ما هزينه بالايي دارد، جوانان راههاي ديگري را دنبال كنند
و از ديانت هم دور شوند؟
بله، اتفاقاً همينطور است. حالا يك
دليل آن بالا رفتن هزينه كار سياسي در مملكت است كه به خودي خود جوانان را به سمت
كارهاي به اصطلاح كم خطرتر سوق ميدهد. يك وجه ديگر آن، طرز تلقي جامعه از روند
مسايل سياسي است. يك نفر به من ميگفت: اگر ديانت عين سياست باشد و سياست هم چيزي
جز دروغ و تهمت و منفعتطلبي نباشد، تكليف ديانت هم مشخص است و ما اين ديانت را
نخواستيم. من در ابتداي گفتوگو به اين نكته اشاره كردم كه وقتي رييس جديد قوه قضائيه ميگويد،
من مخروبهاي را تحويل گرفتهأم، مردم اين گونه تعبير ميكنند كه انتقادها آن چنان
آشكار است كه حتي در گفتههاي مسؤولين امر هم ديده ميشود. اگر ما چارهاي براي
اصلاح اين آفتها نينديشيم، نبايد از واكنش مردم شوكه شويم و بگوييم دين از دست
رفت.
شما تا چه حد بالا رفتن هزينه كار سياسي
را در بالا رفتن مفاسد اجتماعي دخيل ميبينيد؟
نقش آن بسيار تعيين كننده است. چرا بايد ما از
احساس مسؤوليت مردم و جوانان كه در شكل انتقاد بروز ميكند نگران شويم؟ ما بايد
خوشحال شويم از اين كه يك جوان، به جاي آن دنبال كار خلاف برود در بستر فعاليت
سياسي قرار گيرد، حتي اگر به ما انتقاد داشته باشد. اين بستر زمينه احساس مسؤوليت
و احساس مشاركت را فراهم ميكند، به جوان و جامعه احساس هدفداري ميدهد و راه را
براي اعمال صالح باز ميكند. آيا وقتي اين در بسته ميشود، نبايد منتظر بود كه
جامعه به سمتي ديگر برود؟
در حال حاضر هم اگر كسي را به جرم مفاسد
اخلاقي بازداشت كنند ـ از قبيل همين چيزهايي كه در كوچه و خيابان با آن مواجهيم ـ
حداكثر چند روز در بازداشت خواهد بود، در حالي كه فعالان سياسي ماهها و سالها در
بازداشت به سر خواهند برد؛ يعني حتي در نحوه مجازات هم يك نوع ترجيح به چشم ميخورد!
در گفتوگوي نشريه شماره اوّل چشمأنداز
هم به اين موضوع اشاره كردم. در بازداشت سال 61 و 62 بازجوها به من ميگفتند: آقا
مگر بيكاري، برو دنبال زندگيت! يعني حتي پيشنهاد نميكردند كه مثلاً به حزب
جمهوري بيا! وقتي در يك مركز قضايي و امنيتي توصيه به غير سياسي شدن باشد، در واقع
توصيه به همين روالي است كه شاهد آن هستيم، ولو اين كه نيت ما چنين
اين كه تصور كنيم انسان مجسمه غرايز
است و ابتدا به ساكن، همّ و غمش رفتن به دنبال شهوات است، اين نحوه از مديريت را
شكل ميدهد كه هميشه به جوان ظنين باشيم و دايم به منظور نگهباني از او انواع و
اقسام تمهيدات بيثمر را دنبال كنيم. وقتي درهاي عمل صالح بسته ميشود، بايد منتظر
باشيم كه انواع گوناگون آفتها و عوارض دامنگير ما شود.
اگر به فكر اين باشيم كه بدون تحمل دردسر انتقاد و حسابرسي جامعه به
حركت خود ادامه دهيم، تدريجاً اولويتهايمان تغيير خواهد كرد. يعني ملاك حساسيت ما
نسبت به جريانها اين گونه خواهد بود كه تا چه اندازه موقعيت ما را تهديد ميكنند.
در اين بستر است كه جريانهاي داراي احساس مسؤوليت، حذف يا منزوي ميشوند و شبكههاي
موادمخدر، فحشا و ارتشا در همه جا نفوذ ميكنند.
اين كه به تعبير
مرحوم نائيني استبداد ديني از استبداد سياسي خطرناكتر است، شايد به اين دليل باشد
كه دين حاملي است كه محمول خود را سريع به مقصد ميرساند، چه در وجه حق آن و چه در
وجه باطل! اگر دين حامل استبداد شود بسيار شتابناك به مقصد خواهد رساند و در اين
راه خشونت و بيرحمي شديدي چاشني آن خواهد شد
اراده آزاد مردم در
هر شرايطي براي انتخاب، راه منطبق بر سنت و اراده الهي است، ولو اين كه راه رشد را
انتخاب نكنند. در غير اين صورت، خداوند به همان بندگي ملايك اكتفا ميكرد تا بدون
هيچ تخلفي او را عبادت كنند. بنابر اين، نفس انتخابگري مردم و اراده آزاد آنان
براي انتخاب راه، خواست و اراده الهي است، ولي در مقابل هزينه انتخاب خود را هم
بايد بپردازند.
نباشد. يعني اگر به فكر اين باشيم كه بدون تحمل دردسر انتقاد و
حسابرسي جامعه به حركت خود ادامه دهيم، تدريجاً اولويتهايمان تغيير خواهد كرد.
يعني ملاك حساسيت ما نسبت به جريانها اين گونه خواهد بود كه تا چه اندازه موقعيت
ما را تهديد ميكنند. در اين بستر است كه جريانهاي داراي احساس مسؤوليت، حذف يا
منزوي ميشوند و شبكههاي موادمخدر، فحشا و ارتشا در همه جا نفوذ ميكنند. به نظر
ميرسد در گام نخست هيچ راهي جز انتقاد صادقانه از خود وجود ندارد؛ يعني همان راهي
كه پيامبران الهي بعد از هبوط ميپيمودند. تصور هم نكنيم كه اظهار انتقاد و
پشيماني از گذشته ما را تضعيف ميكند. جمالعبدالناصر رهبر مصر بعد از شكست در جنگ
ژوئن 1967 مسؤوليت را بر عهده گرفت و استعفا داد و ملت مصر در پاسخ شعاد دادند:
"يا جمال يا من اممت الكانال ـ أي جمال، أي كسي كه كانال را ملّي كردي! يعني
انتقاد از خود و توبه ناصر، او را مقبولتر از گذشته كرد و مجدداً حاكميت مصر را
به او باز گرداند.
برخي از روحانيون مطرح ميكنند كه
ضروريات دين در خطر افتاده است. اگر اصليترين ضروري دين
را توحيد بگيريم و بعد به تعبير مرحوم نائيني استبداد را كفر نسبت به توحيد
بدانيم، آيا تصور اداره استبدادي مملكت ولو با نيت اجراي احكام انكار ضروري دين
نيست؟ به ويژه آن كه مرحوم نائيني شعبه استبداد ديني را خطرناكتر از استبداد
سياسي ميداند.
تعبير مرحوم نائيني يك نوآوري بسيار جالب در
تعريف كفر بود. البته اگر بنا به تعريف قرآن "استبداد" را معادل
"كبرورزي" بگيريم، به همان تعريف مرحوم نائيني خواهيم رسيد. چرا كه قرآن
در توصيف كفر شيطان ميگويد "ابي و استكبر و كان منالكافرين". يعني هر
گونه برتريطلبي و تكبر كفر است.
در مبارزات ضد استبدادي دوران سلطنت
محمدرضاشاه پهلوي نيز با تعبير مرحوم نائيني به اين يقين رسيديم كه اگر در مبارزه
با رژيم كشته شويم، شهيد خواهيم بود. ولي اين كه به تعبير مرحوم نائيني استبداد
ديني از استبداد سياسي خطرناكتر است، شايد به اين دليل باشد كه دين حاملي است كه
محمول خود را سريع به مقصد ميرساند، چه در وجه حق آن و چه در وجه باطل! اگر دين
حامل استبداد شود بسيار شتابناك به مقصد خواهد رساند و در اين راه خشونت و بيرحمي
شديدي چاشني آن خواهد شد؛ "ربنا لاتُسَلِّط عَلَينا مَن لا يَرحَمنا".
البته به همان نسبت نيز
انزواي دين در ميان مردم عميقتر و پردامنهتر خواهد بود. قضاياي
كوي دانشگاه، قتلهاي زنجيرهأي، حادثه خرمآباد و … نمونههاي روشني
از روند سريع انزواي استبداد ديني را نشان ميدهد. نكته مهم ديگر آن است كه مردم
در 29 بهمن آراي مشخصي را به صندوق ريختند كه در نهايت مورد تأييد شوراي نگهبان هم
قرار گرفت. از طرفي مقام رهبري هم ميگويند كه حتي معصوم براي حكومت نياز به آراي
ملت دارد؛ يعني به صرف حقانيت نميتوان آراي مردم را ناديده گرفت. با توجه به اين
شرايط اگر باز هم از طرف برخي جريانها و
تحت پوشش حمايت از دين اصرار
بر اين باشد كه روش خود را بر مردم تحميل كنند، در واقع مبتلا به همان استبدادي
خواهيم شد كه مرحوم نائيني آن را خطرناكترين نوع استبداد ميداند. اين استبداد
براي توجيه خود به سوي متشابهات در آيات قرآن خواهد رفت و در واقع به زيغ در دين
مسلح ميشود؛ فاماالذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه… " اين زيغ
در قلوب كه مرادف با كژدلي است، براي توجيه حركت خود به دنبال "تأويل من
عندي" يعني تأويل از موضع منافع فردي و طبقاتي ميرود و استبداد ديني را شكل
ميدهد.
شفافيت ويژگي اصلي روز دين است. يعني در
روز دين رابطهها و پارتيها جاي خود را به داشتههاي واقعي انسان ميدهند، روزي كه
تساوي شرايط آدميان حتي از روز حج هم بيشتر به چشم ميخورد، روز برآورد اعمال و نه
ادعاها و روزي كه انسان نتيجه تلاش خود را ميبيند و به نازكي كار چيزي تعلق نميگيرد
ما فاقد الگوي مهندسي ارزشها هستيم و
به همين دليل در بستر عمل براي حفظ مصالح خود ناچار از زير پا گذاشتن ارزشها ميشويم؛
به طور مثال به بهانه اين كه اگر در فلان قضيه راست بگوييم، دشمن سوءاستفاده ميكند.
به همين دليل، علم اخلاق در عرصه سياسي عقيم ميشود.
در مقدمه قانون اساسي جملهاي مهم به
چشم ميخورد كه ميگويد: "با توجه به ماهيت اين نهضت بزرگ، قانون اساسي تضمينگر
نفي هر گونه استبداد فكري و اجتماعي و انحصار اقتصادي ميباشد و در خط گسستن از
سيستم استبدادي و سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان تلاش ميكند." آيا سپردن
سرنوشت مردم به دست خودشان ميتواند يك اصل ديني و مشروع تلقي شود؟
در قصه "آدم" ميبينيم كه خداوند به شيطان
"آزادي" ميدهد كه البته در پاسخ به درخواست شيطان است؛ "رب
فانظرني الي يوم يبعثون" خداوند هم در پاسخ ميگويد: "فانك منالمنظرين
الي يوم الوقت المعلوم" در مقابل خدا به انسان هم "آزادي" ميدهد
و براي حفاظت از او در مقابل شيطان مراقب و نگهباني نميگذارد. در اين جا وجود
شيطان، باصطلاح يك تازيانه تكامل براي انسان است و اگر اين رابطه آزاد وجود نداشت،
ارزش عبوديت آدم آشكار نميشد.
خداوند انسان را با
چنين وضعيتي به صحنه جامعه و تاريخ ميآورد. از يك سو لغزش و هبوط و از سوي
ديگر توبه و راه هدايت! با اين طرز نگرش، اراده آزاد مردم در هر شرايطي براي
انتخاب، راه منطبق بر سنت و اراده الهي است، ولو اين كه راه رشد را انتخاب نكنند.
در غير اين صورت، خداوند به همان بندگي ملايك اكتفا ميكرد تا بدون هيچ تخلفي او
را عبادت كنند. بنابر اين، نفس انتخابگري مردم و اراده آزاد آنان براي انتخاب
راه، خواست و اراده الهي است، ولي در مقابل هزينه انتخاب خود را هم بايد بپردازند.
در شرايط مختلفي ممكن است اراده مردم منطبق بر حقيقت نباشد، كما اين كه در طول
تاريخ نيز چنين بوده است، ولي براي آن كه از اين عارضه جلوگيري شود، خداوند براي
تمام اقوام عناصر هدايتگر قرار ميدهد؛ "ولكل قوم هاد" تا راه هدايت را
نشان دهند.بنابر اين اراده آزاد مردم و وجود عناصر پيشتاز و هدايتگر در كنار
يكديگر مطرح است. حال اگر باز هم قومي بر انتخاب خود اصرار كنند و راه حق را انتخاب
ننمايند، خداوند هدايتگران را از اجبار و استبداد منع ميكند. حتي اگر قوم كژدلي
مانند قوم لوط در تاريخ ظهور كند، خداوند خود آنها را عذاب مينمايد و ما حق
شكنجه و عذاب نداريم، البته اگر يك قوم صالح مورد تعرض قرار بگيرد، احكام دفاع نفي
نميشود كه البته عقلايي هم هست، ولي پيشبرد ايمان با سرنيزه ميسر نميشود.
جرياني كه منتقد آزادي انسان است، بر
اين اعتقاد است كه اگر اراده مردم در برابر اراده الهي بايستد، بايد آنها را
سركوب كرد و اراده الهي را حاكم نمود!
بايد باور كنيم كه خداوند راه رشد و تكامل را
تضمين كرده است. اگر اين باور وجود داشته باشد، در نتيجه بايد در برخوردها آرامش و
طمأنينه داشته باشيم.اگر به اين تضمين باور نداشته باشيم، به نظر ميرسد تلاش
سركوبگرانه به جايي نخواهد رسيد. مرحوم طالقاني در "پرتوي از قرآن" در
توضيح "آيه لااكراه فيالدين" مطلبي قريب به اين مضمون ميگويد: در ذات
دين اكراه، اجبار و اعمال وجود ندارد، چرا كه راه رشد و گمراهي از يكديگر مشخص شدهأند
و بنابر اين اكراه و اجبار موضوعيتي پيدا نميكند. وقتي اراده خداوند براي مرزبندي
راه رشد و گمراهي به روشهاي طبيعي و ذاتي تعلق ميگيرد، آيا متوسل شدن به اجبار و
اكراه چيزي جز روش طاغوت ميتواند باشد؟
به نظر ميرسد
كه چون خداوند راه تكامل را تضمين كرده است، سروده حافظ درست باشد كه:
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت دايماً يكسان
نماند حال دوران غم مخور
اعمال قوه قهريه
صرفاً براي دفاع از يك قوم يا ملت در برابر تجاوز است، نه آن كه به تصور پر كردن
خلأ اراده خدا در تاريخ و براي ايمان آوردن مردم از آن استفاده شود. تاريخ سمت و
سوي تكاملي دارد و به همين دليل بايد با طمأنينه و صبر برخورد كرد. آيا صبر و
بردباري انبيا در طول قرنها تاريخ بشري بدون اعمال شكنجه و زور دليلي غير از اين
داشته است؟
آقاي هاشمي تاكنون چندين بار تكرار كردهاند
كه دشمنان در صدد زايل كردن ايمان مردم نسبت به حقانيت نظام و روحانيت هستند. اين
كه هر نظام داراي دشمناني ميباشد قابل انكار نيست، ولي چه عاملي نقش تعيين كننده
را در اين ميان بازي ميكند؟
به نظر ميرسد در درجه نخست، آنچه ميتواند
ايمان مردم را مخدوش كند، عملكرد خود ماست. عمل صالح ميتواند تقويت كننده ايمان
مردم به نظام و روحانيت باشد. اما اگر نسبت به مسايل و مشكلات جامعه با اغماض يا
توجيه برخورد شود، نبايد انتظار داشت كه مردم به حمايت خود همچون گذشته ادامه
دهند. به هر حال روندي در گذشته وجود داشته است كه بايد مورد ارزيابي جدي قرار
گيرد، اغماض درباره شكنجههاي درون زندانها، اغماض نسبت به ترانزيت موادمخدر كه
به اعتراف روزنامهها، آقاي خاتمي اولين رييس جمهوري بود كه از اين فساد پردهبرداري
كردند، اغماض در مورد قتلهاي زنجيرهأي كه برخي از مسؤولين حتي به صورت ظاهري هم
اين كار را محكوم نكردند، اغماض در برابر رشد و گسترش شركتهاي اقتصادي و تجاري
وزارت اطلاعات، اغماض نسبت به واردات گسترده برخي از كالاها به قيمت ضربه خوردن
توليد داخلي كه در قضيه برنج و شكر شاهد آن بوده و در واقع در اين عرصهها با
سلطانهاي متعددي مواجه بودهايم و اين كه كساني توانايي دارند طرحهايي مانند
پروژه نيشكر هفتتپه را دچار وقفه كنند و در مقابل ميلياردها دلار شكر وارد
نمايند. آيا وقتي مردم جريان وسيع رانتخواري و پورسانتاژ را ميبينند و از طرفي
شاهد زندگيهاي آن چناني برخي از دستاندركاران هستند، توقع داريم كه ايمان آنها
نسبت به روند سالم قضايا متزلزل نشود؟ حتي اگر اين گونه استدلال كنيم كه جريانهايي
از موقعيت خود سوءاستفاده كردهأند و نحوه رفتار آنها را نبايد به پاي نظام و
روحانيت نوشت، مردم ميپرسند كه چرا با اين جريانها برخورد قاطع نميشود؟ چرا
بايد عدهاي خدايي كنند و مردم گدايي! دين يك واژه يا لفظ نيست، بلكه توصيف شرايط
جاري و عيني است. قرآن واژه "يومالدين" (روز دين) را در توصيف قيامت به
كار ميگيرد، "ان هذا يومالدين… "
همانطور كه قبلاً گفتم، شفافيت ويژگي
اصلي روز دين است. يعني در روز دين رابطهها و پارتيها جاي خود را به داشتههاي
واقعي انسان ميدهند، روزي كه تساوي شرايط آدميان حتي از روز حج هم بيشتر به چشم
ميخورد، روز برآورد اعمال و نه ادعاها و روزي كه انسان نتيجه تلاش خود را ميبيند
و به نازكي كار چيزي تعلق نميگيرد، روزي كه غفلتكنندگان از خدا ميخواهند به آنها
مهلت بازگشت و عمل صالح داده شود چرا كه در آن روز هيچ معياري وزينتر از عمل صالح
نيست؛ اينها تعريف "روز دين" است.
ما در شرايط كنوني تا چه اندازه به اين معيارها
نزديك هستيم؟ آيا رابطههاي خويشاوندي و باندگرايي بر ضوابط اولويت نداشته است؟
آيا به جاي اصالت كار و عمل، نازكي كار و كلفتي پول حاكم نبوده است؟ آيا همه شبيه
به هم زندگي كردهاند؟ همه سوار اتوبوس شدهأند؟ همه خانههايشان شبيه به هم بوده
است؟ كسي از رانت استفاده نكرده است؟ مسافرتهاي خارجي و تبديل دلار به ريال در
كار نبوده است؟ آيا در نتيجه مسؤوليتهاي رسمي و دولتي، خانه و ماشين به دست
نيامده است؟ اگر روز دين روز بندگي است، چرا عدهاي خدايي كرده و ويژگيها و صفات
خدا را پنهان و آشكار به خود منتسب ميكنند؟
به نظر ميرسد ظاهراً جناحهاي مختلف در
برابر مردم مخفيكاري ميكنند، مجلس ششم در يك جلسه غيرعلني سرمايهگذاري خارجي را
تصويب ميكند، مجلس خبرگان نيز جلسات خود را غيرعلني برگزار مينمايد و به مردم
گزارش كامل نميدهد و مواردي از
اين قبيل كه در واقع
مردم احساس
ميكنند آنها نامحرم محسوب ميشوند.
البته صورت علني شدن پارهأي از مطالب، دشمن سوء استفاده خواهد كرد. در قضيه مك
فارلين يا ختم جنگ نيز با همين استدلال واقعيتها را به طور كامل براي مردم بازگو
نكردند. پرسش اين است كه آيا در اين پردهپوشيها واقعاً موضوع سوءاستفاده دشمن
مطرح بوده است؟ به نظر ميرسد با توجه به سرويسهاي قوي جاسوسي و رسانههاي جمعي،
ظاهراً آنها نيز از اين قضايا بيخبر نماندهاند و فقط ملت ايران در جريان امور
قرار نگرفته است.
در يكي از كتابهاي مربوط به نهضت ملي شدن نفت
نوشته شده بود كه در دوران مصدق دكان جاسوسها تعطيل شده بود؛ چرا كه مرحوم مصدق
مردم را محرم ميدانست و شرح مذاكرات با نمايندگان كمپانيها را سريعاً در اختيار
مردم ميگذاشت. به همين علت، مردم هم پا به پاي دولت در جريان مسايل بودند. ما در
شرايط كنوني نياز به شفافيت داريم، البته اين موضوع بدين معنا نيست كه جزئيات
ديپلماتيك را نيز منتشر كنند. در رابطه با تصويب طرح سرمايهگذاري خارجي در مجلس،
غيرعلني بودن نشست جاي انتقاد دارد. قانون سرمايهگذاري خارجي از سال 1334 تا كنون
مطرح بوده است. بعد از انقلاب هم چندين بار در دورههاي گوناگون مجلس براي تصويب
قانون جديد تلاش شد، تا اين كه در مجلس ششم طرحي توسط حدوداً پانزده نفر از
كارگزاران ارايه گرديد كه به تصويب رسيد. البته در اين مرحله صرفاً كليات طرح
تصويب شده و مراحل كارشناسي آن در كميسيونها هنوز طي نگرديده است و احتمال سياسي
بودن طرح بر ساير قضايا ميچربد.
صرفنظر از مورد خاص مخفيكاريها، به
نظر ميرسد اين رويه با آن ادعا كه گفته ميشود مردم صاحبان اين انقلابند، همخواني
ندارد. تا چه هنگام اين توجيه را بايد تكرار كرد كه درز اخبار موجب سوءاستفاده
دشمن ميشود؟ جالب اينجاست كه در برخي موارد طرف حساب مثلاً يكي از مقامات
آمريكايي است، اما باز هم به بهانه سوءاستفاده دشمن اخبار گفته نميشود!
البته اين روش برخورد با مردم منحصر به مسايل
سياسي يا نظامي نيست. يك نفر در اتوبوس به من ميگفت: حكومت با ما برخورد چريكي ميكند.
پرسيدم: برخورد چريكي چه معنايي ميدهد؟ گفت يعني اين كه ما را غافلگير ميكند، به
طور مثال بهاي بليط اتوبوس از توپخانه تا شوش يك تومان بود، بعد آمدند اين مسير را
دو قسمت كردند، از توپخانه تا ميدان قيام و از ميدان قيام تا شوش و قيمت بليط هر
كدام از اين مسيرها را يك تومان قرار دادند، و پس از آن نرخ آن را به پنج تومان
افزايش دادند. اگر حكومت مشكل مالي دارد، صادقانه بگويد ما نياز به پول داريم! چرا
چريكي برخورد ميكنند، چرا مردم را غافلگير ميكنند؟ همين كارها باعث ميشود كه
مردم نسبت به مسؤولين بياعتماد شوند!
دولت مصدق وقتي به مشكلات مالي برخورد كرد،
صادقانه به انتشار اوراق قرضه ملي دست زد. يادم ميآيد كه من خودم اوراق قرضه
خريدم و آن را لاي قرآن گذاشتم. مردمي كه از ابتداي انقلاب تا كنون در عرصههاي مختلف
از خانه و زندگي و عزيزان خود گذشتهاند، آيا ارزش آن را ندارند كه مخاطب واقع
شوند؟ البته نه اين كه فكر كنيد اين روش صرفاً در روابط ميان مردم و نظام به چشم
ميخورد، در بسياري موارد حتي كارشناسان، نمايندگان مردم و وزرا نيز از تصميمگيريها
مطلع نميشوند. به طور مثال قراردادهاي نفتي، رابطه با كشورهايي چون عربستان و مصر
و … در شوراي امنيّت ملّي مطرح ميشود و ابتدا جنبه امنيتي به آن ميدهند،
بعد هم بدون آن كه توجيه كارشناسي صورت گيرد، نهادهايي كه طبيعتاً ميبايد در
جريان اين تصميمگيريها باشند، دور زده ميشوند. مردم از اين نحوه برخورد بسيار
دلگير و ناراحتند. به تعبير حكيم فردوسي:
به جز راستي كس نجويد زدين
بر او باد نفرين بي
آفرين
بايد به دين يومالدين؛ يعني دين شفافيت و صداقت بازگشت. مردم طالب
راستي و صداقتند.
شايد بتوان با صرفنظر از تعريفهاي كلي
درباره استبداد، يك نگاه كاربردي به اين مقوله داشت. به نظر ميرسد عدم پاسخگويي
در قبال مسؤوليت بيان گويايي از مفهوم استبداد باشد. عدم پاسخگويي به مردم، ظاهراً
دو توجيه دارد؛ يكي توجيه استراتژيك كه عموماً در عبارت "جلوگيري از سوءاستفاده
دشمن" خلاصه ميشود و ديگري توجيه ايدئولوژيك كه مردم را عوام محسوب ميكنند
و اساساً براي آنها قابليت مخاطب بودن قايل نيستند، يا اين كه ادعا ميكنند ظرفيت
مردم پايين است. به نظر شما عدم پاسخگويي به مردم به كدام يك از اين دو موضوع باز
ميگردد؛ با توجه به اين كه استبداد صرفاً به حاكميت يك عده قدارهبند و ژنرال
گفته نميشود و با تعريفي كه ارايه شد، اين نحوه رفتار نيز ميتواند استبدادي تلقي
شود؟
به نظر ميرسد اصليترين مشكل ما به
مهندسي ارزشها باز ميگردد. اين كه صداقت در زمان و مكان، چگونه بايد تحقق پيدا
كند، تا علاوه بر ايجاد ارتباط صادقانه با مردم، از سوءاستفاده دشمن جلوگيري شود؟
ما فاقد الگوي مهندسي ارزشها هستيم و به همين دليل در بستر عمل براي حفظ مصالح
خود ناچار از زير پا گذاشتن ارزشها ميشويم؛ به طور مثال به بهانه اين كه اگر در
فلان قضيه راست بگوييم، دشمن سوءاستفاده ميكند. به همين دليل، علم اخلاق در عرصه
سياسي عقيم ميشود. علماي اخلاق ميگويند؛ راستي خوب است، صبر خوب است، انفاق خوب
است و … اما به دليل عدم ارايه مكانيزمها و فقدان
مهندسي ارزشها، اين مفاهيم مورد مصرفي جز در كتابها و كلاسها و سخنرانيها پيدا
نميكند. به عنوان مثال شفافيت يك ارزش است، ولي آيا ميتوان به انگيزه شفافيت محل
سلاحهاي سرّي و استراتژيك را اعلام كرد؟ يا مقوله آزادي يك ارزش است، ولي در
شرايط جنگي چگونه بايد از اين ارزش پاسداري كرد؟ در زمان جنگ، دكتر صدر معاون
وزارت كشور، در ملاقاتي از من پرسيد: آيا در شرايط جنگي هم بايد آزادي بدهيم و
مسايل را بگوييم؟ پاسخ دادم: بله، ولي مكانيزم ويژه دارد. در شرايط بحراني شما
بايد قطبها و عناصر كليدي جامعه را فرا بخوانيد و براي آنها اوضاع را تشريح كنيد
و مصالح را براي آنها مشخص نماييد. بعد از آن ديگر نيازي نيست كه مطبوعات سانسور
شوند، چرا كه صاحبنظران در جريان مسايل قرار گرفتهأند. بسياري از مشكلات و مسايل
را ميتوان در شوراها و با عقلانيت جمعي حل كرد، بدون آن كه ناچار شويم به دروغگويي
و نيرنگ متوسل گرديم. شما وقتي مردم را در كارها و برنامهها سهيم كرديد، آنها به
واسطه سهيم بودن خود احساس مسؤوليت ميكنند و نظام سياسي را ياري ميدهند. ولي
متأسفانه اين بينش كه مردم در يك روند بلند مدت در عرصه قدرت ايفاي نقش كنند، جدي
نبوده است.
اگر بخواهيد شيوههاي برخورد با مردم را
طيفبندي كنيد، چند طيف براي اين روش برخوردها قايل خواهيد بود؟
به نظر من با مردم سه گونه برخورد ميشود. گونه
اول اين كه مردم را كارهأي محسوب نميكنند و تنها چشم به تحولات خارجي ميدوزند،
مثلاً اين كه در تضاد بين حزب جمهوريخواه با حزب دموكرات
آمريكا كدام حزب حرف خود را پيش ميبرد يا تضاد آمريكا و اروپا به كجا ميأنجامد و
… تا از قبل اين تضادها بتوانند امتيازي به دست آورند. در اين
ديدگاه، قدرت مردم بيشتر يك شوخي سياسي تعبير ميشود. گونه دوم برخورد آن است كه
چشم به بيرون از مرزها ميدوزد، امّا استفاده ابزاري از مردم را نيز مدنظر دارد.
در حين جنگ هشت ساله ايران و عراق پارهأي از مسؤولين چنين ديدگاهي نسبت به مردم
داشتند. در مراسم روز قدس سال 1364 اجتماع انبوه ملت نمازگزار زير موشك باران عراق
كه موج جمعيت حتي تا داخل سفارت فلسطين كشيده شد، دستمايهأي شد تا خطيب آن روز
نماز جمعه بگويد: اين ملت ايران است كه جنگ را ميخواهد. بعد از آن، موج مسافرتهاي
خارجي به سوريه، چين و ژاپن شروع شد و در سال بعد نيز مذاكرات با مك فارلين شكل
گرفت. از بسيج مردم استفاده كردند تا در عرصه ديپلماتيك قدرت چانهزني داشته
باشند. اين ديدگاه در بين جناحها و مسؤولين قوت بسياري دارد. ديدگاه سوم بر اين
اعتقاد است كه مخاطب خداوند در قرآن "ناس" است؛ "يا ايها الناس
كونوا قوامين بالقسط" و مؤمنان از درون همين مردم ميجوشند؛ يعني در واقع
خطاب يا ايهاالذين امنوا نيز به مردم ايمان آورنده است كه با محصول خود يعني عمل
صالح متمايز ميشوند و داراي هيچ برتري صنفي، نژادي و طبقاتي نيستند. چون مردم
مخاطب خداوند هستند، به همين علت شايسته آن ميباشند كه قاعده هرم قدرت تلقي شوند.
مرحوم سعيدمحسن ميگفت: "اين كه انديشه ماركس مورد اقبال واقع شد، اساساً به
اين دليل بود كه مخاطبش تودهها بودند". از دوم خرداد به بعد گامهايي در جهت
تحقق هر چه بيشتر اين نحوه نگرش برداشته شده است. تجربه شوراها هر چند از رأس هرم
شروع شد، ولي در ادامه حركتي را در قاعده جامعه شكل خواهد داد. براي غني كردن
تجربه شوراها ميتوان از تجربيات ساير ملتها در اين زمينه استفاده كرد. به طور
مثال، اگر شوراها در يك سلسله مراتب شكل بگيرند، نمايندگان شوراي بالاتر ميتوانند
منتخب شوراهاي پايينتر باشند كه در اين روال در واقع مردم حق عزل مقامهاي بالاتر
را خواهند داشت و اين تضميني براي مشاركت مردم در اداره امور جامعه خواهد بود. ولي
در شرايط فعلي كه هنوز به آن وضعيت ايدهآل نرسيدهايم، بايد مسؤولين حداقل مردم
را بيخبر از تصميمگيريهاي خود نگذارند و حتي براي افزايش قيمت نان و شير به آنها
توضيح دهند، چه رسد به تصميمگيريهاي كلاني چون رابطه با آمريكا! در رابطه با
چنين موضوعاتي نيز بايد روشي را به كاربرد تا هيچ جرياني نتواند به طور مخفيانه
اراده خود را تحميل كند. به طور مثال روش تريبون به تريبون در شرايط كنوني ميتواند
عينيت اين خطمشي باشد، وگرنه ممكن است قضاياي مك فارلين تكرار شود. اگر آقاي
كلينتون حرفي ميزند و آقاي خاتمي پاسخ ميدهد، مردم بايد در جريان باشند. اين يك
روش از مهندسيهاي ارزشهاست.
اكنون در عرصه سياست خارجي، بعد از دو
دهه تجربه، در نظر بسياري از اقشار مردم تعارض بين شعارها و عملكردها ديده ميشود،
به گونهاي كه از زبان مردم شنيده ميشود كه شعارها مصرف داخلي دارد!
اين كه گفته ميشود ما با آمريكا رابطه نداريم
ولي با كمپانيهاي نفتي ارتباط خود را حفظ كردهايم، به طور طبيعي يك تعارض را
نشان ميدهد، چرا كه كمپانيها نيز يك جناح از حاكميت آمريكا محسوب ميشوند. البته
حالا بحث بر سر اين است كه با كدام جناح از آمريكا بايد مذاكره كرد، جمهوريخواهان
يا دموكراتها؟ كه البته بحثي كارشناسانه است. ولي به هر حال بايد مردم از جريان
مذاكرات آگاه باشند. البته يك روش آگاه نمودن مردم روش آقاي هاشمي است كه ميتوان
به جرأت گفت در خطبههاي نماز جمعه برنامههاي
خودش را در زمينه سياست خارجي براي مردم بيان ميكرد، ولي نحوه بيان
او به صورتي بود كه تنها اگر كسي با هوشياري برخورد ميكرد، متوجه جهتگيري او شد.
يعني ايشان هيچ چيزي را مخفي نميكرد، ولي اين طور هم نبود كه همه مردم منظور او
را درك كنند. ولي منظور من اين روش نيست، بلكه ارتباط شفاف، علني و صادقانه با
مردم را چارهساز ميبينم.
به جز راستي كس نجويدزدين