اولين گامي كه بايد برداشت

( گفتگو با حسن يوسفي اشكوري )

گفت و گوي زير حاصل تلاش يكي از خوانندگان نشريه چشم انداز ايران است كه در تاريخ 12/5/78 انجام شده است. از آن جا كه در اين گفت و گو نكات راهبردي مهمي مطرح شده بود، بر آن شديم تا خلاصه‌أي از آن را از نظرتان بگذرانيم.

مي‌توان مقايسه‌اي هم بين وضعيت فعلي و موقعيت دولت در حكومت كوتاه دكتر مصدق در نظر گرفت. دقيقاً مي‌بينيم همين آشوبگري‌ها در آن دوران هم وجود داشت. دربار، خوانين، نيروهاي مخالف حكومت ملي دكتر مصدق حالا يا به وسيله تحريكات خارجي يا با هر انگيزه ديگري هر روز يك مشكل براي دولت به وجود مي‌آوردند و در نتيجه زمينه كودتاي 28 مرداد را فراهم ساختند

 

 

                            دوم خرداد چه دستاوردهايي براي توسعه سياسي در ايران به ارمغان آورد؟

اوّل بايد ببينيم كه منظور از توسعه سياسي چيست. توسعه سياسي به معنايي كه امروز مراد مي‌كنيم، عبارت است از مشاركت هر چه بيشتر مردم در سرنوشت خودشان. از آنجايي كه مشاركت سياسي عمدتاً در قالب حكومت و مديريت جامعه و همچنين تشكيل و تاسيس نهادهاي مدني امكان دارد، از اين جهت مي‌توان مشاركت سياسي را عبارت دانست از مشاركت تمامي مردم به گونه مستقيم و يا غير مستقيم در مديريت كشور و به قول قديمي‌ها در تدبير امور جامعه و محوريت در نهادهاي اجتماعي، سياسي و مدني. چون مردم مستقيماً نمي‌توانند در تمام امور شركت بكنند، در نتيجه در نظام اجتماعي مدرن و در شكل نهاد دولت ـ ملت، مردم عمدتاً در نهادهاي سياسي، صنفي، انجمن‌ها و سنديكاها متشكل مي‌شوند و از طريق اين نهادها، انديشه و خواست خود را در مديريت جامعه اعمال مي‌كنند.

دموكراسي كه به تعبيري بزرگترين كشف بشريت به حساب مي‌آيد و اينقدر در دنياي مدرن اهميت دارد، راهي است براي مشاركت فعال و خلاق مردم در امور اجتماعي و سياسي. خود عنوان دموكراسي نشان دهنده هدفي است كه در بطن و جوهر دموكراسي وجود دارد؛ دموكراسي يعني مردم‌سالاري. بنابر اين با اين مقدمه مي‌توانيم بگوييم كه توسعه سياسي عبارت است از شركت فعال و آگاهانه و مؤثر مردم در تدبير امور جامعه. بنابر اين، گاهي خواست مردم به طور مستقيم حاصل مي‌شود مانند انتخابات ادواري رفراندوم كه در هر نظام دموكراتيك انجام مي‌شود و گاهي از طريق غيرمستقيم، يعني  از طريق نهادهاي مدني خواست مردم اعمال مي‌شود. ما ظاهراً از دوره مشروطه وارد دنياي مدرن و خواهان دموكراسي، مشروطه و آزادي شديم، احزاب را در قانون اساسي مشروطه و بعد هم در قانون اساسي جمهوري اسلامي پذيرفتيم. در مجموع تمامي نهادهاي مستقل مدني را پذيرفتيم و لذا دموكراسي را قبول كرديم، امّا از زمان مشروطه تا كنون، توسعه سياسي به اين معنا به طور كامل تحقق پيدا نكرده و حتي به‌طور پنجاه‌،پنجاه هم محقق نشده است. هر چند در طول اين صد سال، علي‌رغم همه فراز و نشيب‌هايي كه گذرانديم، به‌طور نسبي و خيلي كند در جهت تحقق همين توسعه سياسي عمل كرده‌ايم، امّا آن آرمان و اهدافي كه در مشروطه در پي آن بوديم تقريباً تا كنون تحقق پيدا نكرده است.

اميد مي‌رفت كه انقلاب اسلامي سال 57 كه به لحاظ محتوايي آرمان‌هاي مشروطه يعني آزادي، عدالت اجتماعي، دموكراسي، توسعه و رفاه را دنبال مي‌كرد و همه را با تكيه بر مردم و به عبارت ديگر از طريق توسعه سياسي مي‌خواست، ولي متأسفانه حوادث بعد از سال 60 روند توسعه سياسي را دچار اختلال كرد.

آقاي خاتمي كه در انتخابات رياست جمهوري هفتمين دوره به عنوان كانديدا به صحنه آمد، شعارهايي را مطرح كرد و سخناني را گفت و وعده‌هايي را داد كه كم‌وبيش در طول صد سال گذشته مصلحان اجتماعي و انقلابي ما مطرح كرده بودند و خاتمي آنچه را كه فراموش شده بود به ياد آورد. نسل امروز كه اكثراً جوان هستند، به دنبال آزادي اجتماعي و كرامات انساني بود. وقتي آقاي خاتمي اين حرف‌ها را مطرح كرد، جنب‌وجوش در جامعه زياد شد و هنگامي كه او رأي آورد، اميدواري برنده‌ها زياد شد. در طول اين چند سال با همه كارشكني‌ها و همه موانعي كه بر سر راه آقاي خاتمي پيش آمد و آقاي خاتمي نتوانست به آن وعده‌ها به طور اصولي عمل كند، امّا سخنان ايشان، آموزه‌هاي ايشان، تأكيدهاي ايشان بر همان آموزه‌ها و كم‌ و بيش اقدامات اوليه‌أي كه در اين دو، سه سال صورت گرفت، به انديشه توسعه سياسي بسيار كمك كرد، به ويژه اين كه توسعه سياسي بدون آگاهي و بيداري عمومي امكان‌پذير نيست. در طول اين چند سال، گفتارهاي آقاي خاتمي و مطبوعاتي كه به عرصه آمدند و زمينه‌هاي اجتماعي و فضاي فكري و فرهنگي جامعه، بيداري و آگاهي جامعه عميق‌تر و نيرومندتر بشود. مجموعه چنين تحولاتي كه در جامعه پديد آمد، تاكنون زمينه مساعدي براي توسعه سياسي در ايران به وجود آورد. اين اثرات آنقدر جدي و عميق است كه من فكر مي‌كنم برگشت‌ناپذير باشد. تغييرات و تحولات اجتماعي ما اينك به مقطعي رسيده است كه به تصور من ديگر دهه 60 به ايران باز نمي‌گردد. ممكن است اوضاع بحراني بشود و حتي ممكن است يك كودتاي سياسي يا نظامي عليه دولت آقاي خاتمي به وجود بيايد، امّا آن كودتا هم به دليل اين كه يا بايد ريشه در خارج داشته باشد كه در نهايت بي‌بنياد است يا بايد ريشه در باندهاي پشت پرده قدرت در داخل داشته باشد كه باز هم به دليل اين كه در ميان عامه مردم و حتي نخبگان و رهبران احزاب، روشنفكران، جوانان، دانشجويان هيچ پايه‌اي ندارد، بعد از مدت كوتاهي همان كودتا هم محكوم به شكست خواهد بود. بنابر اين من مجموع تحولات بعد از دوم خرداد 76 را بسيار مثبت ارزيابي مي‌كنم.

 

نقش نيروهاي ملي ـ مذهبي را در هموار كردن خط‌مشي مردم‌سالاري چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

بايد اوّل به اين سؤال پاسخ داد كه آيا آقاي خاتمي دوم خرداد را پديد آورد يا دوم خرداد آقاي خاتمي را به قدرت رساند؟ به عبارت ديگر، جنبشي كه امروز به نام جنبش دوم خرداد ناميده مي‌شود، محصول فكر و انديشه آقاي خاتمي است يا اين كه نه، شرايط و نيازها و تحولات جامعه به گونه‌‌أي بود كه شخصيتي مانند آقاي خاتمي را به عنوان يك چهره اصلاح‌طلب درون نظام مي‌طلبيد؟ اين سؤال، سؤالي جدي است. من معتقدم كه آقاي خاتمي جنبش دوم خرداد را پديد نياورد. جنبش دوم خرداد و انتخاب شدن آقاي خاتمي محصول يك رشته تغييرات و تحولات جدي و مهم بود كه در گذشته روي داده بود. براي روشن شدن اين مدعا، به ناچار بايد توضيح بيشتري بدهم. اگر بخواهيم به سير تحولات اصلاح‌طلبانه ايران نگاه كنيم، همان‌طور كه اشاره كردم، اصلاح‌طلبي در ايران سابقه‌أي تقريباً 200 ساله دارد. اگر به آغاز دوره قاجار، برگرديم آن زمان كه روشنفكران، تحصيل‌كردگان و بعضي از رجال اصلاح‌طلب سياسي با آشنايي‌هايي كه از اوضاع موجود ايران و تحولات جهاني پيدا كرده بودند، به اين نتيجه رسيده بودند كه ايران به عنوان يك كشور كهنسال كه داراي تاريخ و تمدن عظيمي بوده و امروز از قافله تمدن و توسعه بازمانده است و بايد تغييرات و تحولات ايجاد بشود؛ در اين مسير كساني مانند عباس‌ميرزا، قائم مقام و اميركبير پديد آمدند. يك صد سال اصلاحات انجام شد، ولي به دلايلي شكست خورد و به نتيجه‌ نرسيد. در ادامه‌ جنبش مشروطيت به وجود آمد. 20 سال تلاش صورت گرفت تا اصلاحات تحقق پيدا كند ولي نشد  و به   دلايلي  از  درون  آن   كودتايي پا گرفت كه سلسله پهلوي را پايه‌گذاري كرد.

پهلوي اول هم در جهت اصلاحات، امّا نه اصلاحات مشروطيت، بلكه اصلاحات از نوع خودش تلاشهايي انجام داد و آن به دلايلي با شكست مواجه گشت. پس از شهريور 20 كه رضاشاه رفت و پسرش آمد. محمدرضاشاه هم بعد از 12 سال كوتاهي و عقب‌ ماندن از قافله زمان،در دوران بعد از كودتاي 28 مرداد به فكر اصلاحات در ايران افتاد و از سال 42 به بعد اين اصلاحات را دنبال كرد. امّا به دلايلي همه اين حركت‌هاي اصلاح‌طلبانه ناكام ماند و نتوانست جامعه ايران را چنان كه بايد و شايد، از بن‌بست عقب‌ماندگي تاريخي بيرون بكشد. به مقطع انقلاب رسيديم و قبلاً اشاره كردم كه انقلاب، پاسخ به بن‌بست جامعه است. اصلاً اين قاعده همه انقلاب‌هاست. هميشه وقتي اصلاحات در يك جامعه‌اي با بن‌بست جدي مواجه مي‌شود و با مبارزات فكري و سياسي امكان بيرون رفتن از آن بن‌بست وجود نداشته باشد، فكر و انديشه انقلابي و راديكال رشد مي‌كند. يك ضرب‌المثلي مي‌گويد؛ "وقتي كه همه دهان‌ها بسته شود، صداي شليك گلوله شنيده مي‌شود"؛يعني وقتي كه اصلاح‌طلبي در جامعه به بن‌بست مي‌رسد، در نتيجه اين انديشه در ميان عده‌أي از اصلاح‌طلبان به وجود مي‌آيد كه تنها راه رهايي جنگ مسلحانه است. اين كه اخيراً كساني اصلاح‌طلبي را در برابر با راديكاليسم و انقلابي‌گري قرار مي‌دهند، بله، در بعضي از موارد ممكن است چنين باشد ولي به‌طور كلي انقلابي‌گري و راديكاليسم هم به دنبال اصلاحات است. منتها وقتي اصلاحات از طريق مسالمت‌آميز امكان نداشته باشد، عده‌أي به انقلابي‌گري و راديكاليسم روي مي‌آورند. بنابر اين انقلابيون هم دنباله‌رو اصلاحات هستند منتها يك نوع اصلاحات عميق‌تر و در لايه‌هاي عميق‌تر جامعه و بيشتر مي‌خواهند ساختارها را تغيير بدهند. انقلاب سال 57 مانند همه انقلاب‌ها مي‌خواست كه بن‌بست 200 ساله شكست اصلاحات در ايران را بشكند، ولي با مسايلي جدي بعد از انقلاب روبرو شد. در سال‌هاي بعد از 1360 به دليل جو فشار و شرايط نامساعد، اين نيرو عمدتاً به انزوا كشيده شد و در عرصه سياست و مطبوعات چندان فعال نبود از طرفي اين نيرويي كه آزاد شده بود، نمي‌توانست خاموش بشود. اين نيرو در بطن جامعه به صورت خاموش در حال تكثير و تعميق و گسترش فكر و انديشه خود بود. از طرف ديگر چهره‌هاي شاخصي كه ما امروز به عنوان نيروهاي ملي ـ مذهبي مي‌شناسيم، در همان حدي كه برايشان امكان داشت سخن مي‌گفتند و مواضع خودشان را بيان مي‌كردند، هر چند كه با موانع جدي روبرو بودند، امّا در مجموع در طول اين سالها كم و بيش فعال بودند، فعاليتشان هر چند آرام، محدود و كند بود، ولي به دليل اين كه ريشه در عمق جامعه داشت و از طرفي ريشه‌هاي اينان تا اعماق تاريخ معاصر ايران كشيده شده بود، از اين جهت افكار و انديشه‌هايشان از مقبوليت عمومي برخوردار بود و آرام‌آرام مخاطبان خود را پيدا مي‌كرد. من معتقدم كه بخش مهمي از موفقيت جنبش دوم خرداد محصول و معلول تلاش‌ها و كوشش نيروهاي ملي ـ مذهبي بوده است كه در طول حدود 16 سال، در شرايط سخت بعد از انقلاب، در عمق جامعه ما فعال بودند. اگر در شعارهاي آقاي خاتمي بينديشيم، آيا جز شعارهايي بوده است كه مجموعه نيروها در طول دوران انقلاب و بعد از انقلاب در دهه 60 سر مي‌دادند؟ بحث به اعتدال، دموكراسي، ايران براي همه ايرانيان، تنش‌زدايي در روابط خارجي، آزادي احزاب، آزادي مطبوعات، احترام به كرامت انساني، توجه به جوانان، دفاع از حقوق ضايع شده بخشي از جامعه يعني زنان و سخناني بود كه در طول دهه 60 همه اين‌ها را نيروهاي ملي ـ مذهبي مي‌گفتند، از آن دفاع مي‌كردند و از طريق اطلاعيه، بيانيه سياسي يا از طريق فعاليت‌ها و كوشش‌هاي فكري و فرهنگي در عمق جامعه اين افكار و انديشه‌ها را گسترش مي‌دادند.       

البته در اينجا سوءتفاهم نشود، من نمي‌خواهم بگويم اين شعارها فقط منحصر به نيروهاي ملي ـ مذهبي بوده است يا فقط اين نيروهاي ملي ـ مذهبي بودند كه زمينه جنبش دوم خرداد را به وجود آوردند. بلكه مي‌خواهم بگويم كه در دهه 60 پرچم‌دار اصلي وفادار به آرمان‌هاي اصلي انقلاب كه عبارت بود از آزادي، استقلال، دموكراسي، رفاه، توسعه و عدالت اجتماعي، مجموع طيف‌هاي دروني نيروهاي ملي ـ مذهبي بودند كه اين شعارها را مطرح مي‌كردند و پرچمدار اين افكار و انديشه‌ها بودند.

Text Box: امروزه انتقادهاي زيادي در داخل و خارج به آقاي خاتمي ميشود كه بخشي از آن وارد است و خود ما هم انتقادهايي داريم امّا بخشي از اين انتقادها وارد نيست، نه اين كه به لحاظ ايدئولوژيك غلط باشد، ولي مطالبه كردن آنها از آقاي خاتمي واقعبينانه نيست. براي اين كه آقاي خاتمي به عنوان يك رئيس جمهور از ميان نيروي اپوزيسيون نيست. آقاي خاتمي يك نيروي درون نظام است. شخصي است كه از روز اوّل همه چارچوبهاي جمهوري اسلامي و مناسبات ساختاري را پذيرفته است بايد ديد در اين چارچوب چه كارهايي را ميتواند انجام دهدبسياري از نيروهايي كه به وسيله آقاي خاتمي يا همراه آقاي خاتمي به ميدان آمدند، كساني بودند كه در دهه 60 در تقابل با آرمان‌هايي كه امروز آقاي خاتمي مطرح مي‌كند قرار داشتند. بسياري از اينان مسؤولان مؤثري در نظام جمهوري اسلامي بودند كه در حوزه‌هاي سياست، اقتصاد و فرهنگ خود اين‌ها در دهه 60 نه تنها به شعارهايي كه امروز به نام جامعه مدني مطرح است عمل نمي‌كردند، بلكه بسياري از اين شعارها را تحت عنوان شعارهاي غرب‌گرايانه، شعارهاي ليبرالي، شعارهاي غيرانقلابي و ضدانقلابي محكوم نمودند. ولي گذشت زمان در بسياري از اين افراد تحول ايجاد كرد و سرانجام خود آنان در سال‌هاي اوايل دهه 70 به همين شعارها روي آوردند. در دوم خرداد بخشي از خواسته‌‌هاي نيروهاي ملي ـ مذهبي زمينه ظهور پيدا كرد. بخشي از آن خواسته‌ها و آرمانها در قالب جنبش دوم خرداد پيگيري مي‌شود، به همين دليل است كه همه نيروهاي ملي ـ مذهبي از آقاي خاتمي حمايت كردند. در اين چند سال هم جدي‌ترين پشتوانه‌هاي آقاي خاتمي همين نيروهاي ملي ـ مذهبي بوده‌اند، هر چند كه در ظاهر هنوز تريبون‌هاي زيادي در اختيار ندارند و در     ظاهر نمود زيادي ندارند، زيرا امكاناتي در اختيار آن‌ها نيست، امّا با توجه به مقبوليت اجتماعي كه داشته‌اند و دارند، دفاع اين نيروها در مصاحبه‌هاي داخلي و خارجي بسيار به نفع آقاي خاتمي تمام شده است.

 

     چه بايد كرد تا جنبش اصلاح‌طلبانه ايران دچار پس‌رفت نشود؟

     كارهاي مختلف و برنامه‌‌هاي متنوعي را بايد به‌طور همزمان در نظر گرفت و پيش برد. يعني با توصيه يك برنامه، پاسخ سؤال شما داده نمي‌شود. چند راهكار را كه به صورت خام به ذهنم مي‌آيد عرض مي‌كنم:

1ـ حمايت جدي و مؤثر و همه‌جانبه از اصلاحات دولت آقاي خاتمي، به ويژه حمايت از شخص آقاي خاتمي، چون من بين آقاي خاتمي؛ دولت و دوستان و همفكران او فرق اساسي مي‌گذارم. آقاي خاتمي از صداقت، سلامت و از عمقي در انديشه‌ و آرمان‌هاي اصلاح‌طلبانه‌اش برخوردار است كه اين عمق و صداقت را در تمام اطرافيان و دولت ايشان نمي‌بينم. اوّلين گامي كه بايد برداشت همين اصلاحاتي است كه آقاي خاتمي شروع كرده است. در چارچوب مناسبات فعلي جمهوري اسلامي واقعاً بايد همه نيروهاي اصلاح‌طلب، چه آن‌هايي كه در درون نظام‌اند و چه پيرامون نظام‌؛ چه ملي ـ مذهبي، چه خط امامي؛ همه نيروها با هر عنواني كه دارند بايد از كوشش‌هاي اصلاح‌طلبانه آقاي خاتمي حمايت جدي به عمل آورند، مثلاً كساني مي‌توانند در مديريت سياسي و در درون دولت همكاري بكنند يا كساني از طريق باصطلاح تبليغ و توضيح انديشه‌هاي خاتمي در سطح جامعه مي‌توانند به دولت كمك بكنند يا در جهت مقابله با جناح مخالف آقاي خاتمي به مبارزات سياسي و آگاهانه‌شان ادامه دهند، به هر حال به هر صورتي كه امكان دارد، امروز بايد تمام تلاش‌ها معطوف به حمايت جدي از خاتمي و آرمانهاي اصلاح‌طلبانه دولت بشود، البته معناي اين سخن انتقاد نكردن نيست كه يكي از طرق كمك كردن به دولت انتقاد جدي و سازنده است.

2ـ گام دومي كه بايد برداشت تا محصول به دست آمده از دست نرود ـ زيرا هنوز به چيزي نرسيده‌ايم و در آغاز راه هستيم ـ بايد همه اصلاح‌طلبان چه در درون حاكميت، چه بيرون حاكميت، چه به عنوان منتقد، چه بعنوان معترض و اپوزيسيون همه بايد توجه داشته باشند كه خواسته‌هاي اصلاح‌طلبانه، مطلق و ذهني نيست كه بشود به‌طور مطلق آن را طلب كرد، بلكه بايد خواست‌ها و تقاضاهاي اصلاح‌طلبانه را به صورت مرحله‌أي مطرح نمود. امروزه انتقادهاي زيادي در داخل و خارج به آقاي خاتمي مي‌شود كه بخشي از آن وارد است و خود ما هم انتقادهايي داريم امّا بخشي از اين انتقادها وارد نيست، نه اين كه به لحاظ ايدئولوژيك غلط باشد، ولي مطالبه كردن آن‌ها از آقاي خاتمي واقع‌بينانه نيست. براي اين كه آقاي خاتمي به عنوان يك رئيس جمهور از ميان نيروي اپوزيسيون نيست. آقاي خاتمي يك نيروي درون نظام است. شخصي است كه از روز اوّل همه چارچوب‌هاي جمهوري اسلامي و مناسبات ساختاري را پذيرفته است بايد ديد در اين چارچوب چه كارهايي را مي‌تواند انجام دهد و چه چيزهايي را بايد از آقاي خاتمي خواست و چه چيزهايي را نخواست. اگر نيروهايي كه اكنون چه درون نظام و چه بيرون از آن خواستار اصلاحات هستند، مقتضيات اصلاحات پايبند باشند، يكي از مقتضيات اصلاحات تدريجي اين است كه خواسته‌هايشان را به طور مرحله‌أي مطرح بكنند. اگر اين نيروها بخواهند جلوتر از آقاي خاتمي حركت كنند قطعاً آقاي خاتمي با بن‌بست مواجه خواهد شد و اگر بخواهند عقب‌تر حركت كنند، آقاي خاتمي دچار بي‌ثباتي مي‌شود. بايد همراه و همگام آقاي خاتمي حركت كرد.

البته به ميزاني كه انتقاد داريم مرزبندي‌مان را حفظ مي‌كنيم و انتقادهايي را كه داريم مطرح مي‌نماييم، ولي در عين حال در همان چارچوب خواستها و مطالبات عمومي بايد همراه و همگام آقاي خاتمي باشيم و همه كوشش‌ها و تلاش‌ها صرف آن شود تا آقاي خاتمي به همان اصلاحات محدودي كه وعده داده است و يا مي‌تواند به آن عمل كند، برسد. بنابر اين كار دوم، مطالبات مرحله‌اي از سوي مجموعه نيروهاي اصلاح‌طلب است و اين كه از آقاي خاتمي جلوتر حركت نكنند.

3ـ راهكار سوّم نهادسازي براي جامعه مدني است. از دير باز روشنفكران ما عادت كرده‌اند كه هميشه به تغيير نظام سياسي بينديشند. هميشه فكر مي‌كنند كه اگر مثلاً محافظه‌كاران بروند و دموكرات‌ها بيايند، كارها درست مي‌شود. اگر ارتجاعي‌ها بروند و مترقي‌ها بيايند همه مسائل خيلي زود و سريع حل مي‌شود يا اگر مستبدين بروند و آزادي‌خواهان بيايند مشكل حل خواهد شد. 100 سال است كه داريم تجربه مي‌كنيم و مي‌بينيم اين راه، راه موفقي نيست. اين جامعه دموكرات است كه نظام دموكرات به وجود مي‌آورد. اين مردم آگاه و بيدار و آزادي‌خواه هستند كه حكومت متناسب با ساختار اجتماعي و فكري و طبقاتي خودشان را به وجود مي‌آورند. تجربه مشروطيت و تجربه دوران پهلوي‌ها و تجربه همين بيست ساله به ما ثابت مي‌كند كه فقط با رفتن آدم‌ها و آمدن آدم‌هاي ديگر مشكل حل نخواهد شد. حل مشكل از طريق اصلاح جامعه ممكن است. جامعه در چه صورتي مي‌تواند به اصلاحات رو بياورد يا از اصلاحات دفاع بكند؟ در صورتي كه نهادهايي وجود داشته باشد كه مردم در آن نهادها متشكل شوند. يكي از مشكلاتي كه اينك آقاي خاتمي با آن روبروست اين است كه نيروهاي متشكلي كه بتوانند از اصلاحات دفاع كنند بسيار كم. به همين دليل چون جامعه به لحاظ تشكل‌ها و نهادهاي سياسي، سازمان يافته نيست، در نتيجه منفعل است و حركت نمي‌كند. وقتي هم كه به حركت در مي‌آيد، حركتش پوپوليستي و توده‌وار است. حركت توده‌وار هم خيلي راحت ابزار دست شورشگران و لومپن‌ها و لوطي‌ها خواهد شد و به زودي تبديل به يك شورش مي‌شود و يك نمونه كوچك آن را در جريان دانشگاه ديديم. حركتي كه به دلايلي شروع و بعد از يك يا دو روز به كوچه و خيابان كشيده شد و خيلي سريع داشت به يك آشوب در سطح كشور تبديل مي‌شد. آتش زدن و تخريب و نابودي و از اين حرف‌ها و اين ناشي از آن است كه مردم در نهادها و سازمانهاي مدني متشكل نيستند.

در غرب مي‌بينيم كه دموكراسي به حد معقولي لااقل با همان معيارهاي غربي رسيده است و جامعه ديگر در معرض هيچ انقلابي نيست. چرا اين گونه است؟ دلايل عديده‌أي دارد؛ يكي اين كه در آنجا خواست‌هاي مردم به شكلهاي مختلف در انجمن‌ها، اتحاديه‌ها،سند يكاهاي  محلي،  ملي،  صنفي، فرهنگي و سياسي و در عرصه‌هاي مختلف كاناليزه كاناليزه شده است. هر كس در كانال خودش حركت مي‌كند. در هر مدرسه مثلاً يك انجمن ورزش وجود دارد و در كارخانه‌ها، ادارات و مؤسسه‌هاي اجتماعي، در همه جا كساني كه مي‌خواهند فعاليت كنند تشكلهايي براي سازماندهي مردم وجود دارد. امروزه نام اين مجموعه را جامعه مدني مي‌گذارند. جامعه مدني فقط متشكل از احزاب نيست. احزاب يكي از شكلهاي بسيج كردن مردم و كاناليزه كردن خواست‌ها و مطالبات آنان هستند كه آن هم البته در جاي خودش درست است. ولي جامعه مدني كه امروزه مطرح مي‌شود، عبارت است از تأسيس نهادهاي مستقل مردمي. اين نهادهاي مستقل مردمي يك منطقه حايل و واسطي بين شهروند و دولت هستند و اتفاقاً اين‌ها مي‌توانند از حقوق مردم در برابر تجاوز احتمالي دولت يا نهادهاي قدرتمند حاكم بر جامعه كه حتي ممكن است دولت هم نباشد دفاع كنند. ما نبايد از آقاي خاتمي توقع داشته باشيم كه ايشان براي ما جامعه مدني درست كند، همان‌طور كه خودش هم يك بار اشاره كرد.

الآن زمينه‌هاي مناسبي به وجود آمده است هر چند با موانع جدي روبروست، ولي امروز بايد روشنفكران، سياستمداران بخصوص نيروهايي كه امروز در درون حاكميت جزو جنبش دوم خرداد مي‌باشند، هم خود به اين انجمن‌ها و نهادهاي جامعه مدني بپردازند و آن را به وجود آورند و هم امكان تشكيل اين نهادها را توسط نيروهاي خارج از حاكميت فراهم كنند. در طول اين دو، سه سال نهادهايي در درون حاكميت ساخته شده است، 3 تا 4 حزب كه مربوط به نيروهاي درون حاكميت هستند اعلام موجوديت كرده‌اند، ده‌ها انجمن مستقل دانشجويي در دانشگاه‌ها شكل گرفته‌ است، روزنامه‌هاي بسيار خوبي به وجود آمدند كه در شرايط فعلي پاسداران اصلاحات و از نهادهاي جامعه مدني هستند. اين بسيار خوب است، امّا هنوز در طول اين سه سال به يك فرد از نيروهاي خارج حاكميت اجازه تشكيل حزب يا تشكل صنفي يا تأسيس روزنامه نداده‌اند. نهادهاي مستقل مردمي را كه فقط دولتي‌ها نبايد به وجود آورند مردم و نيروهاي مخالف و منتقد خارج از حاكميت هم بايد بتوانند، اپوزيسيون قانوني هم بايد بتواند از حقوق طبيعي و قانوني خودش استفاده كند. راه كار سومي كه من پيشنهاد مي‌كنم تا جنبش اصلاح‌طلبانه رو به جلو برود، بايد روشنفكران، سياستمداران و فرهيختگان جامعه ما دست به تأسيس نهادهاي مستقل مردمي بزنند و هر چه بيشتر انجمن‌هاي مختلف در عرصه‌هاي مختلف به وجود بيايد. همان‌طور كه عرض كردم در هر مدرسه‌اي بايد يك انجمن ورزش وجود داشته باشد همه‌اش كه نبايد سياسي باشد. ما فقط به احزاب و گروه‌هاي سياسي چشم دوخته‌ايم، امّا مردم در هر لايه‌اي بايد بتوانند متشكل بشوند و سازمان پيدا بكنند حالا يك عده سياسي هستند بروند حزب سياسي تشكيل بدهند، ولي يك عده فرهنگي هستند و بايد ده‌ها و صدها و هزارها انجمن فرهنگي در اين مملكت وجود داشته باشد. جامعه ما خيلي جوان است، وقتي 62% جامعه زير 21 سال باشد يعني چه؟ پاسخ دادن به اين نسل كار ساده‌‌أي نيست. پاسخ فقط پاسخ تحصيل، شغل، دانشگاه و اين‌ها نيست. پاسخ براي نيازهاي رواني، ورزشي، تفريحات سالم، تغذيه فكري، مطبوعات و كتاب بايد وجود داشته باشد. هنوز تيراژ مطبوعات ما 100 يا 120 هزار نسخه است، هنوز كتاب‌هاي ما؛ تيراژ 3000 هزار نسخه چاپ مي‌شود و 3 سال مي‌ماند تا فروش برود. اين نشان مي‌دهد كه هنوز اين نسل جذب مطالعه و انديشه نشده است. از چه طريق مي‌توان به اين‌ها پاسخ داد؟ با نصيحت نمي‌شود، بلكه بايد  انجمن‌هاي فرهنگي وجود داشته باشد، بايد كتاب توليد شود، بايد روزنامه منتشر شود و در يك كلام، بايد توليد انديشه وجود داشته باشد و از طريق مختلف اين انديشه به مردم منتقل بشود.

4ـ راهكار چهارم كه به نظر من در دراز مدت از راه كارهاي ديگر است. آگاه كردن جامعه مي‌باشد. به قول شريعتي، هر انقلابي قبل از آگاهي فاجعه است. چيزي كه ما الآن خيلي كمبود داريم در سطح ملي آشكار مي‌باشد اين است كه عامه مردم ما از آگاهي‌هاي سياسي و اجتماعي لازم، در سطح مطالباتي كه دارند برخوردار نيستند. بايد اين جامعه و مردم آگاه بشوند. منظور ما از آگاهي چيست؟ آگاهي به معناي عام از خودآگاهي عرفاني انساني گرفته تا آگاهي نسبت به طبيعت و هستي كه يك بينش فلسفي است تا آگاهي تاريخي و آگاهي اجتماعي و آگاهي سياسي، عرصه‌هاي مختلفي را در برمي‌گيرد. جامعه بايد همه اين آگاهي‌ها را داشته باشد. هر چند اين آگاهي نسبي است و يك   روزه   هم   كسي   به   همه  اين‌ ها

 

 

وقتي مي‌گوييم دموكراسي، بايد عامه مردم ما بدانند دموكراسي چيست؟ حالا به طور طبيعي و يا به گونه عكس‌العملي مردم فرضاً به جناح راست پشت كرده‌اند و به آنها در انتخابات رأي نمي‌دهند و هر كس هم كه در مقابل آن‌ها بايستد مردم براي او دست مي‌زنند و هورا مي‌كشند. ولي آيا واقعاً اگر امروز جناح‌ها را در نظر بگيريم، آيا تمام كساني كه عليه انحصارطلبي شعار مي‌دهند، خود انحصارطلب نيستند.

نمي‌رسد.مبارزات صد ساله گذشته كم و بيش به انواع آگاهي‌هاي جامعه ما كمك كرده است. خود انقلاب كمك بسيار مؤثري بود براي پيدايش آگاهي‌هاي ملي و انساني در جامعه ما، امّا به هر حال اين آگاهي به ويژه با توجه به مطالباتي كه ما داريم بسيار كم است. وقتي مي‌گوييم آزادي، بايد بدانيم منظور ما از آزادي چيست؟ وقتي مي‌گوييم دموكراسي، بايد عامه مردم ما بدانند دموكراسي چيست؟ حالا به طور طبيعي و يا به گونه عكس‌العملي مردم فرضاً به جناح راست پشت كرده‌اند و به آنها در انتخابات رأي نمي‌دهند و هر كس هم كه در مقابل آن‌ها بايستد مردم براي او دست مي‌زنند و هورا مي‌كشند. ولي آيا واقعاً اگر امروز جناح‌ها را در نظر بگيريم، آيا تمام كساني كه عليه انحصارطلبي شعار مي‌دهند، خود انحصارطلب نيستند. كساني از دموكراسي دفاع مي‌كنند و دستشان هم درد نكند كه در مقابل آن جناح از دموكراسي دفاع مي‌كنند ولي خود تا چه حد دموكراسي را فهميده، درك كرده و تجربه نموده و در روز مبادا به دموكراسي وفادار مي‌مانند؟ نسل بعد از انقلاب ممكن است اهميت اين مطلب را درك نكند، براي اين كه تازه به عرصه آمده است، ولي آدم‌هايي مثل من و هم سن و سال‌هاي من كه حدود 30 سال رژيم شاه را درك كرده‌ايم و تجربه آن موقع و تجربه انقلاب را داريم، ما ديگر به راحتي باور نمي‌كنيم و آن‌هايي كه نسل گذشته ما هستند و شايد رضاشاه را هم درك كرده باشند آنها ديگر باور نمي‌كنند هر كسي كه در برابر مستبدي بايستد و از آزادي دفاع كند، خود حقيقتاً آزادي‌خواه است.

چه در تاريخ ايران و چه در تاريخ اقوام ديگر ديده‌ايم كه مستبدي به دلايلي با مستبد ديگري جنگيده است و وقتي آن مستبد را از اريكه قدرت به زمين آورده و خود به جاي او نشسته، مي‌بينيم همان راه را ادامه داده است. مي‌خواهم بگويم كه اين تجارب تاريخي به ما مي‌گويد كه تجربه تلخ گذشته را دوباره تكرار نكنيم و اگر مي‌گوييم آزادي، عدالت، انقلاب، ارزش‌هاي ديني يا ملي يا هر چيز ديگر، مبتني بر آگاهي و درك و شعور عميق باشد. مسؤوليت آگاهي بخشي هم به عهده روشنفكران، انديشمندان و فرهيختگان جامعه است. فرهيختگان جامعه ضمن اين كه بايد نهادهاي مردمي بسازند و ضمن اينكه بايد از اصلاحات آقاي خاتمي دفاع و با دولت همكاري كنند، امّا فكر مي‌كنم اگر مي‌خواهند در دراز مدت به وظيفه روشنفكرانه خود عمل بكنند بايد اولويت را به آگاه كردن جامعه بدهند. اگر توده مردم آگاه باشد، به هر مقدار كه آگاهيش عميق‌تر و جدي‌تر باشد اصلاحات هم جدي‌تر ادامه پيدا مي‌كند و آن وقت اوضاع برگشت‌ناپذير مي‌شود. اين كه من قبلاً اشاره كردم اوضاع به دهه 60 باز نمي‌گردد اين را فقط به اين دليل نمي‌گويم كه آقاي خاتمي آن را مي‌خواهد يا نمي‌خواهد، نه، من چون رشد آگاهي در جامعه را در حدي مي‌بينم كه اگر ايشان از حرفهايش برگردد يا خداي نكرده شكست بخورد و يا كنارش بگذارند، باز هم آگاهي جامعه در حدي است كه وضعيت گذشته را نمي‌تواند بپذيرد. جامعه يك قدم اساسي به جلو آمده است. من اين سه، چهار راهكار را به عنوان راهكارهاي اصلي ارائه مي‌دهم كه وظيفه انجامش بر دوش همه ماست و اين وظايف را بايد همزمان انجام بدهيم كه انشاءالله اصلاحات به طور عميق‌تر و جدي‌تر به راه خود ادامه بدهد.

 

از ايجاد خشونت و تشنج در جامعه چه كسي بهره مي‌برد؟

بارها سياستمداران در سخنانشان گفته‌اند و روزنامه‌نگاران در روزنامه‌هايشان نوشته‌اند و ترديد وجود ندارد كه اصلاحات اساساً در ذات و ماهيت خود با تأمل و برنامه‌ريزي و تدبير درست و در نتيجه به حالت تدريجي به پيش مي‌رود. بر همين اساس است كه معمولاً انقلابيون، اصلاحات را منفي ارزيابي مي‌كنند، چون انقلابيون راديكال هستند و مي‌خواهند تغييرات اساسي و سريع در جامعه ايجاد بشود و به همين دليل در مقابل كساني كه مي‌گويند يك مقدار آرام‌تر، آن‌ها برنمي‌تابند. در نهايت انقلاب و اصلاحات در تقابل با يكديگر نيستند و بستگي به شرايط تاريخي دارد، يك موقع بايد كار اصلاح‌طلبانه كرد در يك جا بايد راديكال بود. حالا ممكن است در بعضي جاها اين دو نظريه در تقابل باشند، ولي در شرايطي كه ما داريم جداي از بحث نظريه اصلاح يا انقلاب، تا حدي كه بنده آشنايي دارم انقلابيون ما يعني كساني كه خيلي انقلابي و راديكال مي‌انديشند نيز طرفدار اصلاحاتند. به هر دليل ما معتقد هستيم كه اصلاحات هر چند محدودي كه آقاي خاتمي مطرح مي‌كند بايد همه ما به لوازم آن هم پايبند باشيم. يكي از لوازم اصلاحات كار تدريجي است. برنامه‌ريزي، نهادسازي و ديگر خواست‌هاي اصلاح‌طلبانه بايد سر فرصت انجام بشود. اگر اصلاح‌طلبان بخواهند برنامه‌ريزي كنند بايد فرصت داشته باشند و براي اينكه فرصت داشته باشند بايد جامعه آرام باشد، تشنج نباشد، درگيري وجود نداشته باشد. دولت كه در حال حاضر پيشتاز اصلاحات يا به هر حال مجري اصلاحات است بايد بتواند امكانات فراهم نمايد، بتواند برنامه‌ريزي كند، بتواند كار بكند وگرنه، اگر بنا باشد دولت هر روز با يك گرفتاري روبرو باشد، يك روز آشوب خياباني، يك روز در دانشگاه باشد، فردا در كارخانه، پس فردا در روستا باشد و چهار روز ديگر در مرزها آشوب برپا باشد و درگيري قوميت‌ها و يا تجاوز خارجي ـ بلايي كه بعد از انقلاب بر سر ما آوردند ـ اگر دولت بخواهد هر روز با يكي از اين مصيبت‌هاي بزرگ روبرو باشد ديگر فرصتي براي برنامه‌ريزي وجود نخواهد داشت نه براي دولت و نه براي ديگر كساني كه مطالباتي دارند، به ويژه اگر دولتي مانند دولت آقاي خاتمي، مشكل اقتصادي جدي هم روبرو باشد، امكان سرمايه‌گذاري برايش صفر باشد، در محاصره بين‌المللي هم قرار داشته باشد و در عين حال در سياست خارجي هم بخواهد تنش‌زدايي بكند. سياست خارجي هميشه تابعي از سياست داخلي است. اگر دولتي در داخل كشور خود موفقيتي نداشته باشد و فضاي جامعه با ثبات جلوه نكند، دولت‌هاي خارجي هم روي آن دولت حساب نمي‌كنند، بنابر اين موفقيت سياست خارجي، سياست تنش‌زدايي كه آقاي خاتمي اعلام كرده است، فرع بر سياست داخل مملكت است. دولتي كه بر نفت تكيه دارد و قيمت نفت هم كه پايين مي‌آيد ناگهان مي‌بينيم همه برنامه‌هاي اقتصاديش با بن‌بست مواجه مي‌شود، دولت در محاصره است. من نام دولت آقاي خاتمي را دولت در محاصره مي‌گذارم و تقريباً مي‌شود گفت مشابه دولت موقت بعد از انقلاب. حالا آن در يك ابعادي و اين در ابعادي ديگر دولتي است كه عملاً در محاصره است. نتيجه چه مي‌شود؟ نتيجه اين مي‌شود كه چهار سال فرصت رياست جمهوري آقاي خاتمي اين گونه تمام مي‌شود و آقاي خاتمي در دور بعد چون موفقيتي بدست نياورده است و بنابر اين پايگاه مردمي ندارد كانديدا نمي‌شود و يا اگر كانديدا شود ديگر رأي نمي‌آورد و مسؤوليت همه بحران‌هاي مملكت را هم بر دوش اين دولت خواهند گذاشت. به هر حال از سوي برخي تلاش مي‌شود كه در فاصله اين 4 سال، دولت آنقدر با مشكلات روبرو شود كه يا خود استعفا دهد و يا اگر استعفا ندهد بتوانند بگويند كه دولت ناتوان است، كلاهش پشم ندارد و نتوانسته آسايش و امنيت ايجاد كند، اقتصاد مملكت را درست كند، شكم مردم را سير نمايد، سرمايه‌گذاريخارجي را جلب كند و همه اين‌ها را دليل بي‌كفايتي سياسي دولت وانمود كنند و سرانجام دولت را از سر راه بردارند.

 بنابر اين نه تنها هر هوشمند سياسي كه يك آدم عادي هم مي‌تواند درك كند كه در حال حاضر تشنج‌آفريني براي اصلاحات سم مهلك است و به همين دليل است كه هم دولت بايد از طريق رايزني‌هاي پشت‌پرده، از طريق آگاه كردن و بسيج كردن مردم و از طريق تدبيرهايي كه مي‌انديشد، با اين تشنج‌آفريني‌ها و اين درگيري‌هاي مصنوعي مقابله كند و هم نيروهاي اصلاح‌طلب بيرون از حاكميت، روشنفكران  ،  تويسندگان ،  اهل مطبوعات،تحليل‌گران سياسي،  احزاب،  همه  اين‌ها  بايد جامعه را به آرامش دعوت بكنند، از هر نوع تشنج و درگيري پرهيز كنند و جامعه را هم پرهيز بدهند.

من مقايسه‌اي با دولت موقت انجام دادم. ولي مي‌توان مقايسه‌اي هم بين وضعيت فعلي و موقعيت دولت در حكومت كوتاه دكتر مصدق در نظر گرفت. دقيقاً مي‌بينيم همين آشوبگري‌ها در آن دوران هم وجود داشت. دربار، خوانين، نيروهاي مخالف حكومت ملي دكتر مصدق حالا يا به وسيله تحريكات خارجي يا با هر انگيزه ديگري هر روز يك اگر در سطح جهاني به نمونه‌هاي ديگر مشكل براي دولت به وجود مي‌آوردند و دراينك در حال تكرار است.  نتيجه  زمينه  كودتاي  28مرداد را فراهم ساختند. 


همين وضعيت براي دولت موقت نيز وجود داشت كه به حذف دولت موقت و استعفاي نخست‌وزير منجر شد و دقيقاً همان سناريو نگاه كنيم در جاهاي ديگر نيز اعتصاب، درگيري، تورم، آشوبگري، درگيري‌هاي خياباني را آنقدر ادامه دادند كه جامعه فرسوده و راه كودتا عليه مثلاً دولت آلنده فراهم شد. اين يك روش شناخته شده است و امروزه فكر مي‌كنم نبايد هيچ اصلاح‌طلبي دعوت به آشوب كند و با آشوبگري‌هايي كه عمدتاً جناح مقابل آقاي خاتمي برنامه‌ريزي مي‌كند يا مورد حمايت قرار مي‌دهد، بايد مقابله شود.